تاریخ انتشار
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ ساعت ۰۱:۰۶
کد مطلب : ۵۰۵۱۷۲
یادداشت ارسالی؛
دعای مادرانِ ایلی در صبح صالحون / روایت سید کاظم فاضل از مهر و معنویت ننههای ایلی
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛سید کاظم فاضل از مخاطبان این پایگاه خبری با ارسال یادداشتی با عنوان «دعای مادران ایلی در صبح صالحون»، با نگاهی شاعرانه به بازنمایی جلوههایی از ایمان، مهر و دعا در زندگی مادران عشایر و آیینهای معنوی زنانی پرداخت که ساده و صمیمی، زمین را به آسمان پیوند میدادند. در ادامه میتوانید این یادداشت را بخوانید.
به همی صبح صالحونت قسم، مو بِنگِشتُم و پناه و پَرزِین تو آوردمه.
گویا رسالتشان این بود که در عرصه حیات، «مهرپاش و مهربان باشند و اگرچه مِهر نبینند و اگرچه دستی مهربان، خستگی آنان را نوازش نکند، گرهی به پيشاني نیارند.»
با جاننثاری و جانفشانی همزاد بودند. در مکتبخانه مهر مادری، الفبای مِهر آموختند و هم اینک با مِهر میزیند و با مِهر میمیرند و با مِهر در آغوش مادر مهربان خویش، خاک آرام میگیرند.
هوا گرگومیشی بود و در چاله پدری، آتشی تازه چون صبح تازه، بلازه میکشید و هُرمش فضای کومه خشتی را رونق گرما میداد و دودش چون دیو گریزان، از دالانِ سیاه رو به سقف آسمان، مارپیچ بالا میرفت و در پیکار با گماشتگانِ سپیدهدم و روشنی، محو و نیست میشد.
در «کُنج چاله»، کتری سیاه مادرانِ ایل، موسیقیِ جوشِ آب سر میداد و دعای مادران در کنار گُرگُر آتش و قُلقُل کتری، خوابِ نوشین کودکی را عیشی مهنا میداد.
گوشِ هوشِ کودکی که تهی از روزمرگیهای امروزی بود و هنوز متفرّق از ایام نشده بود، در پستوی خاطرات کودکی، دعاهای مادران را ثبت و ضبط کرده است.
مادران ایل با مُهر و تسبیح سوغاتیِ ملاهای پیاده به خانه خدا رفته، چنان انس و الفت گرفته بودند که چروک پیشانی بر مُهر نقش بسته بود.
فرائض و نوافل خود را بهجا میآورد و در کنارش، مهر مادری، پدری و فامیلیاش گُل میکرد و صفی از مُردگانِ فریضهقضا شده در ذهن مهربانش نقش میبست و بدون هیچ اجر و مزد و منتی، به یاد فراموشان ایلی، فریضه فراموشی بهجا میآورد و هزار رحمت و درود نثار روح رفتگان میکرد.
مادران ایلی در مکتبخانه ننههای ایلی پرورده شده بودند؛ تکلیف مهربانانه این مکتبخانه که حد و مرزش تا فراسوی آسمان و ماوراء رفته بود، مهربانانه به مادران ایل میآموخت که به یاد گذشتگان و رفتگان، جرعه یادی را روانه آسمان کنیم.
مهربانی و رحم و مروتِ این لطیفههای مجسم زمینی، از سقف آسمان میگذشت و روحِ گذشتگان را در عالم انتظار، چون شبنمی بر گل، راح و روح میبخشید.
و بعد از پرداختن با گذشتگان، به یادِ نوطفلان خود و پدرِ زحمتکش خانواده دست به دعا میشد و چشمان بر روی هم میگذاشت و با چنان حضور قلبی غرق در خود میشد که گویا فرشتگان در رقابت برای استجابت دعایش، صف در صف شدهاند و ملتمسانه و خاضعانه با سوز دل ترنم دعا را در قلب و بر دهان جاری میکرد:
خود را چون گنجشکی سرگشته و بیآشیانه میدانست که خانه خدا پناه آورده است و با تکهکلام:
«مو بِنگِشتُم، پناه و پَرزینِ تو آوردمه» دعاهای خود را شروع میکرد:
بارالها، هیچ پَری وَ درخت بیاِذنت نیوفته، خوت یک گوشه نظرِ خوبی وَ اِی قومَل و خویشَل بُکن و هر که، هر مطلبی، مرادی داره، برآوردهاش بکن، آمین یا رب العالمین.
خداوندا و خداونیت وُ بزرگیت قَسمِت اِیوم که شفای عاجلی و دَر حونت، سی اِی مریضل، بیمارَل بیار و مُو بی شفا خویَم، خوت یک شفایی سیشون بیار، آمین یا رب العالمین.
و در پایان، دعای مادرانهای با سوزِ دل در حق اولاد خود میکرد و اینقدر این دعا برای ایشان حیاتی بود که خودش را فردی گناهکار میدانست و برآوردن و استجابت دعا را دشوار میدانست.
و اینجا بود که بنا بر باورهای دینی خود، متمسک به واسطهای میشد که پیش خدا آبرو داشته باشد و این واسطه کسی نبود جز امامان و معصومین، و باز در میان همه امامان و معصومین، همجنس خود، فاطمهالزهرا را به شفاعت و میانجیگری میخواست که خواستهاش را به خدای خویش برساند:
بیفاطمه، سرور زَنون هر دو عالُوم (با سوزِ دل و چشمان بسته)، مُو بنده گناهکار و سیهرویُوم، سِیم یَه رُویی وَ درگاه خدا کن که بیسُخت اولادُوم وَ دنیا بِرم تا داغِشونَه نبینوم. آمین یا رب العالمین.
و در این پایان، خودش میماند و سجاده و جانماز و مِهرِ جادویی مادرانهاش در حق گذشتگان و اولاد و فامیل و دیگران.
و همه از این مهرِ مهربانانه و مادرانه برخوردار بودند، الّا خودش؛ و خودش را فدای هستی دیگران میکرد.
و صد رحمت بر این مِهرپاشی و جانفشانی و هستیبخشی.
و شاعر چه زیبا سرود:
ای مادر عزیز، که جانم فدای تو
قربان مهربانی و لطف و صفای تو
گر بود اختیارِ جهانی به دست من
میریختم تمام جهان را به پای تو.
پرزین یا اوشاه یا حوشاه: حصار چوبی که مخصوص نگهداری حیوانات بود و در روزهای بارانی و برفی که هوا بسیار سرد میشد، پرندگان و گنجشکان در لابهلای شاخها قرار میگرفتند و نوعی پناهگاه برای آنان بود.
و چون زندگی ننههای ایلی در بافت و زیستبوم عشایری بوده است، دعاهای آنان برگرفته از همان زیستبوماند و خودشان را چون پرندگان و گنجشکانِ آواره و سرگردانی میدانند که حریم کبریایی خدا را پناهگاه امن خود میدانند.
سید کاظم فاضل / مهرگان ۱۴۰۴
به همی صبح صالحونت قسم، مو بِنگِشتُم و پناه و پَرزِین تو آوردمه.
گویا رسالتشان این بود که در عرصه حیات، «مهرپاش و مهربان باشند و اگرچه مِهر نبینند و اگرچه دستی مهربان، خستگی آنان را نوازش نکند، گرهی به پيشاني نیارند.»
با جاننثاری و جانفشانی همزاد بودند. در مکتبخانه مهر مادری، الفبای مِهر آموختند و هم اینک با مِهر میزیند و با مِهر میمیرند و با مِهر در آغوش مادر مهربان خویش، خاک آرام میگیرند.
هوا گرگومیشی بود و در چاله پدری، آتشی تازه چون صبح تازه، بلازه میکشید و هُرمش فضای کومه خشتی را رونق گرما میداد و دودش چون دیو گریزان، از دالانِ سیاه رو به سقف آسمان، مارپیچ بالا میرفت و در پیکار با گماشتگانِ سپیدهدم و روشنی، محو و نیست میشد.
در «کُنج چاله»، کتری سیاه مادرانِ ایل، موسیقیِ جوشِ آب سر میداد و دعای مادران در کنار گُرگُر آتش و قُلقُل کتری، خوابِ نوشین کودکی را عیشی مهنا میداد.
گوشِ هوشِ کودکی که تهی از روزمرگیهای امروزی بود و هنوز متفرّق از ایام نشده بود، در پستوی خاطرات کودکی، دعاهای مادران را ثبت و ضبط کرده است.
مادران ایل با مُهر و تسبیح سوغاتیِ ملاهای پیاده به خانه خدا رفته، چنان انس و الفت گرفته بودند که چروک پیشانی بر مُهر نقش بسته بود.
فرائض و نوافل خود را بهجا میآورد و در کنارش، مهر مادری، پدری و فامیلیاش گُل میکرد و صفی از مُردگانِ فریضهقضا شده در ذهن مهربانش نقش میبست و بدون هیچ اجر و مزد و منتی، به یاد فراموشان ایلی، فریضه فراموشی بهجا میآورد و هزار رحمت و درود نثار روح رفتگان میکرد.
مادران ایلی در مکتبخانه ننههای ایلی پرورده شده بودند؛ تکلیف مهربانانه این مکتبخانه که حد و مرزش تا فراسوی آسمان و ماوراء رفته بود، مهربانانه به مادران ایل میآموخت که به یاد گذشتگان و رفتگان، جرعه یادی را روانه آسمان کنیم.
مهربانی و رحم و مروتِ این لطیفههای مجسم زمینی، از سقف آسمان میگذشت و روحِ گذشتگان را در عالم انتظار، چون شبنمی بر گل، راح و روح میبخشید.
و بعد از پرداختن با گذشتگان، به یادِ نوطفلان خود و پدرِ زحمتکش خانواده دست به دعا میشد و چشمان بر روی هم میگذاشت و با چنان حضور قلبی غرق در خود میشد که گویا فرشتگان در رقابت برای استجابت دعایش، صف در صف شدهاند و ملتمسانه و خاضعانه با سوز دل ترنم دعا را در قلب و بر دهان جاری میکرد:
خود را چون گنجشکی سرگشته و بیآشیانه میدانست که خانه خدا پناه آورده است و با تکهکلام:
«مو بِنگِشتُم، پناه و پَرزینِ تو آوردمه» دعاهای خود را شروع میکرد:
بارالها، هیچ پَری وَ درخت بیاِذنت نیوفته، خوت یک گوشه نظرِ خوبی وَ اِی قومَل و خویشَل بُکن و هر که، هر مطلبی، مرادی داره، برآوردهاش بکن، آمین یا رب العالمین.
خداوندا و خداونیت وُ بزرگیت قَسمِت اِیوم که شفای عاجلی و دَر حونت، سی اِی مریضل، بیمارَل بیار و مُو بی شفا خویَم، خوت یک شفایی سیشون بیار، آمین یا رب العالمین.
و در پایان، دعای مادرانهای با سوزِ دل در حق اولاد خود میکرد و اینقدر این دعا برای ایشان حیاتی بود که خودش را فردی گناهکار میدانست و برآوردن و استجابت دعا را دشوار میدانست.
و اینجا بود که بنا بر باورهای دینی خود، متمسک به واسطهای میشد که پیش خدا آبرو داشته باشد و این واسطه کسی نبود جز امامان و معصومین، و باز در میان همه امامان و معصومین، همجنس خود، فاطمهالزهرا را به شفاعت و میانجیگری میخواست که خواستهاش را به خدای خویش برساند:
بیفاطمه، سرور زَنون هر دو عالُوم (با سوزِ دل و چشمان بسته)، مُو بنده گناهکار و سیهرویُوم، سِیم یَه رُویی وَ درگاه خدا کن که بیسُخت اولادُوم وَ دنیا بِرم تا داغِشونَه نبینوم. آمین یا رب العالمین.
و در این پایان، خودش میماند و سجاده و جانماز و مِهرِ جادویی مادرانهاش در حق گذشتگان و اولاد و فامیل و دیگران.
و همه از این مهرِ مهربانانه و مادرانه برخوردار بودند، الّا خودش؛ و خودش را فدای هستی دیگران میکرد.
و صد رحمت بر این مِهرپاشی و جانفشانی و هستیبخشی.
و شاعر چه زیبا سرود:
ای مادر عزیز، که جانم فدای تو
قربان مهربانی و لطف و صفای تو
گر بود اختیارِ جهانی به دست من
میریختم تمام جهان را به پای تو.
پرزین یا اوشاه یا حوشاه: حصار چوبی که مخصوص نگهداری حیوانات بود و در روزهای بارانی و برفی که هوا بسیار سرد میشد، پرندگان و گنجشکان در لابهلای شاخها قرار میگرفتند و نوعی پناهگاه برای آنان بود.
و چون زندگی ننههای ایلی در بافت و زیستبوم عشایری بوده است، دعاهای آنان برگرفته از همان زیستبوماند و خودشان را چون پرندگان و گنجشکانِ آواره و سرگردانی میدانند که حریم کبریایی خدا را پناهگاه امن خود میدانند.
سید کاظم فاضل / مهرگان ۱۴۰۴