تاریخ انتشار
جمعه ۱ فروردين ۱۴۰۴ ساعت ۲۲:۱۷
کد مطلب : ۴۹۷۴۰۷
یادداشت ارسالی؛

رمضونَل قَیِیمی و گلبانگِ دَلِه زدن؛ یادداشتی از سید کاظم فاضل

۱
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
رمضونَل قَیِیمی و  گلبانگِ دَلِه زدن؛ یادداشتی از سید کاظم فاضل
کبنا ؛
یادداشتی از سید کاظم فاضل (دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی)؛ از سلسله‌یادداشت‌های «رسم و رسومات دیرینه را ثبت و ضبط کنیم؛ من، قلم و رسانه رسالت داریم‌». در ادامه می‌توانید یادداشت «رمضونَل قَیِیمی و  گلبانگِ دَلِه زدن» را بخوانید.
لب فروبند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
تکنولوژی سُنتی" دَلَه زدن" در محله های روستایی، قربانیِ رسانه های مدرن دنیایِ امروز شده است که بانگِ ناموزون آن، کاهش هورمون سرتونین  و دوپامینی در پی نداشت‌ و پریشان خوابی و بهم ریختگی فکری به همراه نداشت‌.
"دَله زدن" یک نماد بود. نمادِ بانگِ بیداری و وحدت بود. بانگی به فراخواندنِ عموم در راستای بیداریِ معنوی:
چند شب ها خواب را گشتی اسیر/یک شبی بیدار شو دولت بگیر...
و  نوعی بانگ وحدت و آشتی هم  بود،محوریت قوم و قبیله با این بانگ و ندایِ ناموزون و نامنظم پابرجاتر می شد و همدلی و مهربانی بهمراه داشت.
ننه های ایل در آغاز رمضان با صدایِ چند رگی خود مُضحکانه بیان می داشتند:
روزه اومَیِ کِرا کِر، آخ و بختِ روزه گِر.
و در پایان رمضان ،دگر بار،با ژستِ  پیرزنانه خود بر روزه خوران فخر می فروختند:
روزه اومیِ سرا سر،خُلَ مِن سر روزه خَر
ننه های ایل، ادبیتِ دلنوشته هایم را رونق می بخشند و  البته و صد البته،مهجوریتِ دغدغه ها و صفا و صمیمیت های ننه هایِ ایلی این ادبیت را صد چندان می کند و فاعلِ دلنوشته هایم، ننه هایِ ایلی اند که زبانشان را به اجرت گرفته ام و از زبانشان و نامشان، مُجاز سرایی می کنم و خودم را باید محدود به حدِ یقِف بدانم و پا از گلیم درازتر ننمایم،اما چه چاره سازم که حُسن شان به اتفاقِ ملاحت، جهانِ دلم را گرفته است...
درآن موقع،کم سن و سال بودیم و  اموراتِ شرعی بر عهده ما مکلف نشده بود و  به تَبع والدین و همسایگان،با روزه های مُمارستی و تمرینی، رضایت والدین و "به به"،"چه چه" آنان را چشم داشتیم و چشمی به عقاب و ثواب اُخروی نداشتیم و فلسفه‌ روزه داری و ریاضت نفس را نمی دانستیم. کوچک بودیم و عقل مان در چشم بود و چشممان که بر لب های خشکیده والدین می افتاد، عزمی مصمم می کردیم و همچون والدین، سحر خیز می شدیم...آن موقع ، نرم واژه لطیف ادبیِ "سحر" را "پَسَ شوم" می گفتند و "پَسَ شوم" بیدار شدن،آداب خاصی داشت. بشریت در هر دوره و زمانی با فکر هزارتویِ خودش، ابتکاراتِ فکری و خلاقیت هایِ رفاهی به ثبت رسانده است که همه نشان از سیالیتِ فکری بشر است که هرگز بن بست فکری، معنا ندارد.صدایِ " دَله زدن ها" تکنولوژیِ روز بود و در هر محله ای فردی" دَله به دست و چوب زنان و فریاد زنان" در سیاهیِ شب  به همراه چشمک زدنِ ستارگان، خبر از وقت مبارکِ" پَسَ شوم" می داد و در حالی که فانوس به دست بود" دَله زَنان  و فریاد زنان" می گفت:هی فلانی، های  پَسَ شومِ؛ هی بهمانی، های پَسَ شومِ ،های بلند وابیت".آری! ایلی را" دله ای" بیدار می نمود. و آن قدر ایلبانوان و ایلمردان مقید به آداب و رسوم دینی بودند که‌  درب خانه خود با " پَس تُنگ" قفل نمی کردند تا اگر به هر نحوی بیدار نمی شدند، همسایه به راحتی بتواند، آنها را بیدار کند.مرحوم عامو نصرت _خدایشان رحمت کناد و بهشت برین، خُلد آشیانشان بادا_ هیچ گاه بعد از ساعت دو بامداد" پَسه شوم" نمی خورد و بر  اساس مقیدات دینی و باورهای دینی خودش،بهترین موقع را شناسایی کرده بود و ساعت دو بامداد به این طرف را در چنبره صبح و "شفق زنون" می دانست و  در آن" پَسَ شوم های قدیمی خبری از " وُرد های مجازیِ" خَو پریشون کُن" و نرم افزارهایِ اذان گوی باد صبا نبود." دَله زدن" عُرفی روستایی بود که از نیاکان به یادگار مانده بود و  یا اگر به هر دلیلی این رسم دیرینه اجرا نمی گردید، تَقَ تَقِ  زدن سی روزه  درب همسایگان،رسمی معمول و رایج بود. بهانه های رسمی و پزشکی امروزه در آن دوران کمتر بود و اگر  انبان های امروزی در رمضان، پردرد  می شوند در آن موقع انبان ها اکثرا، سی روزه، تهی از طعام بود  و هر عذری را نمی پذیرفتند.
این دهان بستی و دهانی باز شد
کو خورنده لقمه های راز شد.
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی.
آری! انبان که از هوسِ خورد و خوراک  خالی گردد و با حضرت دوست،نجوا کنان که همراز گردی، دلی پر از گوهرهای اجلالی خواهی یافت.رازِ تسکین دنیایِ پیچ در پیچِ روح و روان انسان ها،خصوصا دنیایِ مدرن امروزی، خلوتی محرمانه در کوی دوست است:
امن یجیب المضطر اذ دعاه و یکشف  السوء/ اُدعونی، استجب لکم.
شفق زنون و مناجاتِ شعری پدر
مناجات هایِ سحریِ در قالب اشعار" صلوات نامه و استغفرالله" بر زبان جاری می شد و اوج اخلاص و ایمان بود. ابیاتی از این نوعِ مناجاتِ شعری از مرحوم پدرم که مدام در سحر می خواندند در خاطرم ماندگار شده اند که هنوز در گوشم طنین می اندازند و به صورت اُوزان دَوری و قافیه میانی سروده شده اند:
صلوات نامه:
صدق و صفا محمد، محمود و نام احمد، دریای جود سَرمد
         "صلوات بر محمد"
ما مصطفی ندیدیم،نام خوشش شنیدیم،مِهرش به دل گُزدیم
      " صلوات بر محمد"
صلوات را خدا گفت، در شان مصطفی گفت، علی مرتضی گفت
        "صلوات بر محمد"
      صلوات ما تمام است، بر دوده ی امام است، آخر همین کلام است
          " صلوات بر محمد"
 ذکر استغفرالله:
چون مرگ آید از بَرم از هیبتش کور و کَرَم از جان دادن من منکرم
" استغفر و توب لله"
گر رستم دستانی،افراسیابِ ترکی در بازویش چه گرگی وقت اجل پامالی، وقت نماز برخیز....
این ذکرها، درون را مصفی و مجلی می داد و انسان را شوری معنوی می بخشید.
شوقِ رمضونی
 ما کودکانِ نارسِ فکری و کودکانِ شوق، که شوقِ همراهی و تشویقیِ  "به به" و "چه چه" والدین را چشم داشتیم،دست و انگشتانمان بر سفره پربرکتِ" پَس شوم" دست درازی می کرد و گوی سبقت بر والدین را می ربودیم  و با فکر کودکانه خود و ترس از گرسنگیِ فردا،انبانکِ خود را خُوردی  کودکانه می دادیم.کودک بودیم و کودک مغز، تاب و توانمان را به حد و اندازه سن مان ترسیم کرده بودند و افطارمان  به نیم روز می رسید و لب ها و گلوهایِ خشک و چشم های معصومِ  واترقیده، حکایت ازسالها بادیه پیمایی و کوهکنی داشت و این جا بود که مِهر پدری و نگاه مهربانه  مادری ،فتوایِ دلسوزانه ای سر می داد  و نیم روزمان را مزدی معنوی یک روزه محسوب می کردند و چنان شوقی ما را فرا می گرفت که دست از پا نمی شناختیم‌.
ای خوشا دوست و خوشا کویِ حبیب...
زوزَلِ رمضونی
  نیمی از روز را به نیت روزه داری یا به نیت پدر و مادر، روزه ای کودکانه می گرفتیم و نیم دیگرش درفردایش کامل می کردیم  و گاها تمام روز،روزه بودیم و گاهی از شدت تشنگی و گرسنگی، فرصتی دزدکی پیدا می کردیم و دور از چشم آن ها، گلویی هم تَر می کردیم وچاشنی این موفقیت پنهانی و دزدکی الان جز خاطرات نوستالژی کودکی محسوب می شود و هرگاه در این مَزمَز کردن هایِ پنهانیِ کودکی،چشم پدر و مادری بر ما روشن می شد،دودِ سنگین و غلیظِ پشیمانی چنان خاطرمان را مُکدر می کرد که آن سیاه ترین شکست زندگی می دانستیم. کودکِ درونمان،دلخوشِ به حرکاتِ تقلیدیِ   قنوت هایِ نیاز و سجده هایِ شکرِ والدین بود و همراه با مادر، چادریِ زنانه می پوشیدیم و اَله اَله کنان و سبحان الله سبحان الله، ذوقِشان را دوچندان می کردیم و همگام با پدر، قنوت نیاز می گرفتیم و به هنگامِ سجده شکرش  در یک چشم به هم زدنی در"قُلُنگش" نازِ کودکی می کردیم و الله اکبر گویان ناز می خرید و در پایانِ نماز و تعقیبات، کتاب"جوهری یا طوفان البکاء" را ماحصل تحصیلاتِ مکتبی اش بود، برایمان می خواند و این کتاب که تمام مصیبت اهل بیت علیهم السلام در آن درج شده بود،چنان حس و تعصب دینی ما را بر می انگیخت که همه به حال و روز اهل بیت حسرت می خوردیم و تمام حُزن عالم در دلِ کودکی مان جمع می شد و پدر ناله کنان و وامصیبتا به حال اهل بیت اشک در چشمانش حلقه می زد و نگاهِ مظلومِ کودکی ما در چشمانِ اندوه بار و حلقه های اشک پدر زُل می زد...
افطاری و بُنگِ شرعی
در آن بن بست های ارتباطی،اذانِ ملکوتیِ موذن زاده، گوش نوازی نمی کرد و بنا بر محرومیت ها و محدویت هایِ  رسانه ای، گوش هایمانِ مَحرمِ سروشِ صدایِ نازشان نشده بود و حدت و هیبت، اذانِ ملکوتی اش به ذهن متبادر نمی شد،اما در عوض مرحومِ میر حاجی_ خدایشان رحمت کناد_ فردی مومن و با خدایی بودند و صدایِ رسا و بسیار گیرایی داشتند و موذن زاده روستا بودند و مرتب اوقات شرعی را رصد می کردند و با حنجره طلایی در جلویِ خانه خودش که تقریبا مشرف  بر روستا بود، اذان سر می دادند و از حدت و هیبت صدایش گویی هر خانه ای سرو گلدسته ای بود که صدایش را بازتاب می داد.صدایِ رسایش، مژده ملکوتی و جواز شرعی می داد و هنوز که هنوز است پیچشِ صدایِ  غَرایِ ایشان نقل و قولِ مجالس و نشت و خاست هایِ ایلی می باشد.آری!"بُنگ شرعی" سرداده می شد و سفره ها در روشنیِ تَشِ چاله و لاله های سنتی،پهن می گردید و افطاری های سنتی"اُو کَله جوشک و آش کارده" و " دوغ قلهه ای" ،" کَلگ و مُرغِ خُومونی" بود وبا معده های آن مردمان سازگار بود  و" اُو کله جوشک" که از خانواده کشک و روغن و بابونه بود، چنان سفت و بندی به معده می داد که سنگینی و خواب بهمراه داشت و آش کارده که از خانواده کارده کوهی و موسیر و سیر و خُرده برنج بود،‌ بویش،دَم افطار چنان مست می کرد که تُرشی وخاصیت اسیدی آن را به جان می خریدند و دو الی سه کاسه تَریت را سر می کشیدند و شکم ها سنگی و سنگین می شد و هر کس در گوشه ای لم داده و دراز می کشید و باز شب تاریک تر می شد و سیاهی گستره می انداخت و" پسه شُوم" دیگری و گلبانگِ " دله ای" دیگر.....
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام....
سید کاظم فاضل
بیستم رمضان ۱۴۴۶
برج فلکی حوت
برچسب ها :
نام شما

آدرس ايميل شما

دریافت رشوه و تحصیل مال نامشروع برخی مدیران بانکی؛ اسامی متهمان چای دبش فاش شد

دریافت رشوه و تحصیل مال نامشروع برخی مدیران بانکی؛ اسامی متهمان چای دبش فاش شد

اکبر رحیمی محکوم علیه ردیف اول پرونده چای دبش و شرکای وی، برای تحقق عملیات مجرمانه خود،...
سال خاکستری اقتصاد

سال خاکستری اقتصاد

سال 1403 با اتفاقات سیاسی و اقتصادی که تجربه کردیم، به نظر می‌رسد یکی از تلخ‌ترین سال‌های ...
جزییات قتل هولناک دختر هفت ساله کرجی

جزییات قتل هولناک دختر هفت ساله کرجی

متهم که در ابتدا منکر هرگونه نقشی در خصوص فقدان دختربچه هفت ساله شده بود در نهایت پس ...
1