یادداشتی از سید کاظم فاضل برای خیال گهوارهای ما؛
«لالاییِ خوابآورِ مادر در لَمکدۀ گهوارۀ کودکی
5 خرداد 1404 ساعت 15:57
سید کاظم فاضل با زبانی شاعرانه و دلنواز، ما را به سفری در خاطرات گهوارهای و لالاییهای مادرانه میبرد. او از جهان کوچک و پراحساس کودکی میگوید؛ جهانی که در آغوش مادر، با آوای لالایی و آویز مهرههای رنگی، امنیت و آرامش را معنا میکرد. این یادداشت به یاد ما میآورد که گاهی برای زیستن در جهان مدرن، باید به صدای گهواره و لالایی پناه برد.
سید کاظم فاضل با زبانی شاعرانه و دلنواز، ما را به سفری در خاطرات گهوارهای و لالاییهای مادرانه میبرد. او از جهان کوچک و پراحساس کودکی میگوید؛ جهانی که در آغوش مادر، با آوای لالایی و آویز مهرههای رنگی، امنیت و آرامش را معنا میکرد. این یادداشت به یاد ما میآورد که گاهی برای زیستن در جهان مدرن، باید به صدای گهواره و لالایی پناه برد. در ادامه میتوانید متن کامل این یادداشت را بخوانید.
لا لا جونوم / دی لا لا جونوم
مونسِ جونوم / دی لا لا رودُم
بِی گُل نومِت / دی وَلا خُونُوم
لالایی، سرودِ سُرخِ خوابآورِی است که در نیمههایِ شب در تنهاییِ مادر و کودک و گهواره، از بطنِ هزارتویِ احساسِ نابِ مادری برخاسته است و چنان با سوزِ دل و شوقِ دل بر گهواره باریدن میگیرد و چنان خوابِ راحتی در پی دارد که هنوز که هنوز است یادِ آن لالاییها در سوتِ پرهیاهویِ گذرِ زمان، ما را سرشار از آرامش کرده است و به خوابی عمیق، همچنان فرو میبَرد. معجزه لالایی و شدتِ تأثیرِ لالایی، گویا برگرفته از درونِ سوزانِ پر مهر و محبتِ مادریست که دیازپامِ خوابآورِ مدام تقدیم میدارد.
ای خوشا مادر و نیمههای شبِ مهتابی! ای خوشا گهواره و لالاییِ خوابآور!
مادر، ای مهربانو! امشب در تنهاییِ دنیایِ مدرن، لالاییِ نازی را در گهوارهٔ ذهنِ مشوش بر خوانید تا خوابی کودکانه را تجربه کنیم.
«دی لَ لا کردوم، روی لَ لا کردوم، شیر وَت دایوم، وَ خُوت کِردوم»
«گُل نرگس، روی گُلِ نرگس، کُرِ جونیم، دای مِنِ مجلس»
دستانِ پینهبسته مادر بر «مازه» چوبیِ گهواره حلقه زده است و مدام این طیارهٔ چوبی با انرژیِ احساسِ مادر، درجا میزند و زنگولههایِ آویزان بر «طاقِ تحته» موسیقیِ نرمِ «دِرَنگ دِرَنگ» سر میدهند و مادر آوازِ دلنشینِ «روی لَ لا کردوم، روی لَ لا کردوم» سر میدهد...
گهواره همان کومه چوبیِ پر احساسِ کودکی، شکوه و جلالِ کاخ و قصرهایِ امروزی را به یدک نمیکشید، اما دنیایی از احساس، شور و شوق را در حدودِ اربعه بسیار ناچیزِ خویش به رخ میکشید. در کنارِ دستان و پاهایِ پنبهای که معصومانه بالا و پایین میرقصیدند، ذهن و فکرِ کودکی هم پنبهای و نازکآرا بود و بیبهانه، هِقهِق و جیغِ کودکانه سر میداد و خدا میداند که در هیاهویِ این جیغ و هقهِقها چه زود، روانِ گُلِ مادران پریشان میشد و قلبِ معصومِ مادرانه، فریادِ سوزناکِ «آهِ مادرانه» سر میداد و در هیاهویِ کارهایِ روزمره خانوادگی، خود را شتابان به لَمکده پراحساسِ گهواره میرساند و عجبا وا عجبا که همزمان با لمسِ پراحساسِ دستِ مادری بر «گُلوپهایِ نرم و چشمهایِ ناز» چنان گُلِ وجودشان شکفته میشد که گویا احساسِ نازشان تا کرانههایِ بیکران، روانه میشد و مادرانه و شاکرانه در پایِ گهواره، رازِ بینِ خودش و خدایِ خودش را برملا میکرد و میگفت:
«خدا بُنگوم کِه / گُ بِیو اِیچو / گفتم چِته تُ / گفت بِگِر مَه گُل / فیسوش بُکن تُ / نازش بُکن تُ...»
و در این گفتوگوی خدا و مادر، مادر با عشق، فرزند را از خداوند هدیه میگیرد.
«واژگانِ گهوارهای»
دُورَه، بوف، پادِرَن، شون دِرَن، پیشه، کُچ، مُهره باهنده، مُهره تیه، مُهر فهمه، مُهره تاسه
بوف
بوف، همان تُشکِ پارچهایِ انباشته از کاه بود که مجهز به آپشِ «دُورَه و پیشه» بود که مُستراحِ جسم و جان را پوشش میداد و در حالیکه لمیده و کشیده بر این بوفِ نرمِ کودکی بودیم با «پادِرَن یا پابند» و «شون دِرَن یا دستبند» دست و پاهایِ پنبهپنبهای را چنان «آلاتبندی و پلیتهمُلیته» میکردند که در آینده دست از پا خطا نکنیم...
کُچ
ابزاری بسیار ریزه با جنسی فولادی که گودیِ کوچکی در وسط آن تعبیه شده است و یک دستگیرهٔ صلیبوار و دهانه کشیده شیاروار داشت و گویا دهانهٔ ریزِ آن با ریزی و هیچیِ دهانِ کودک بیشباهت نبود. که با آن، انواع داروهایِ محلیِ کودکانه با چاشنی و طعمهای متفاوت را به خوردِ کودکان میدادند.
انواعِ مهرههایِ آویزان
مُهره باهنده: مُهرهای رنگارنگ بود و «باهنده» اسمِ پرندهای بود که در تاریکیِ شب تا صبح آواز سر میداد و بر این باور بودند که هر آوازش، نمودی از شُکرِ خداوندی است و چون شب به پایان رسد، اگر خونی از منقارش خارج گردد، تمامیِ شُکرش باطل گردد و چون کودکان در نیمهشب بیدار میشدند و جیغ سر میدادند، بر این باور بودند که «باهنده» کودک را «مَضرت» میرساند و به همین خاطر در گهواره همیشه آویزان بود.
مُهرۀ تیه، مُهرۀ فهمه
هم بنا بر باورهایِ مادرانه، مُهرهٔ تیه جهت چشمزخم بود و مُهره فهمه را با عملِ سایش، آب آن را میگرفتند و با «کُچ» به خوردِ طفلی که دورانِ چهلم خود را گذرانده بود، میخوراندند. فهمه نوعی گیاهی سبز با طبعِ گرم است که در درمانهای محلی کاربرد دارد.
مُهرۀ تاسه / طاسه
مهرۀ تاسه را وقتی که کودک زیاد گریه میکرد و به قول مادران «کُر وَ تاسه میرفت»، کارکرد آن جهت جلوگیری از گریه زیادِ کودک بود.
«لالاییدرمانی در دنیای مدرن»
امروزه در جهانِ پرآشوبِ مدرنیزه، ما همان کودکانِ گهوارهای هستیم که در زیرِ سقفِ آبیِ آسمان، تشنهٔ ریزشِ پراحساسِ لالاییِ مادرانه هستیم تا ذهنِ پرهیاهویِ زندگیِ مدرن و ریه دودآلودِ روزمرگی التیامی یابد.
در دلِ شبهایِ تار که هوایِ شیرِ مادر میکردیم و یا دردِدل بیتابمان میکرد، با جیغ و دادِ کودکانه، خوابِ شیرین را از چشمِ خویش و مادر حرام میکردیم، اما، مادر بسیار هنرمندانه با صدایِ نرمِ لالایی، خواب را چنان به خوردمان میداد که گویا به خوابیِ هفتساله فرو میرفتیم...
گهواره، جهانی کوچک بود که دستهایِ پنبهایِ کودکی، آسمانش را لمس میکرد و سقفش را ستارهای چشمک نمیزد و کهکشانی آنجا رویت نمیشد، اما در نوعِ خود مُزین به انواعِ مُهرههای سفیدرنگ و آبیرنگی بود که دفعِ انواعِ چشمزخم مینمود و ارواحِ خبیثه شیطانی را طرد مینمود و همچنین دعایِ ملایِ محله که مشما به انواعِ داروهایِ خوشبویِ محلی بود، دلِ مادر را به نهایتِ قُرصی و امیدواری رسانده بود و آویزههایی از انارهایِ خشکیده و مُهرههایِ رنگیِ جُنبان و رقصان، گوشِ کودکی را نوازش میداد و گهگاهی که گُلِ مادر به کارهایِ روزمره مشغول میشد، در تنهاییِ خویش جیغ و میغ میکشیدیم و با پنجههایِ پنبهای، خود را سرگرمِ آویزههایِ سقفیِ گهواره میکردیم.
در لَمکدۀ تختهایِ خویش که کومه بچگیِ ما بود، جهانمان محدود بود و عجبا که جهانی از انواعِ آذینِ احساس و عاطفه را در دهکده پراحساسِ کومه کودکی، تعبیه کرده بودند و مدام سرگرمِ مهربانیهایِ مادرانه بودیم که هنرمندانه مُزین شده بود و تابِ گرسنگی و توانِ کودکی را تقویت میکرد.
«جهان و گهواره»
جهان و گهواره، کارکردی همگون دارند و هر دو باشندگان و سواران و لمیدگانِ خود را سرگرمِ انواعِ دلخوشیها کردهاند و امروزه در گهوارهٔ جهان، چه مهربانانه ما را به هستی سرگرم نمودهاند و بیشک، جهان را به عشقِ کسی آفریدهاند...
گهواره که عصاره و نمودی از جهانِ هستی است، تحتِ هدایتِ «میمیِ مهربان» به نامِ مادر است که مشفقانه دل میسوزاند و مادرانه مَرحمت مینماید و ما را بر بوفِ رنگیِ گهواره که دستبافِ خویش بوده، میخواباند و مهربانانه در دلِ شب، سرودِ لالایی سر میدهد و با تهدیدی مادرانه به گوشِ گُرگِ گرسنه گُرگِستان میرساند که فرزندم خوابیده است و خیالت راحت.
«لَ لا لا لا، لَ لا لا لا»
«بِخوس جونوم، بِخوس جونوم، کُر جونوم، کُرِ جونوم»
«کِه گُرگ اُومَ و گُرگِهسون»
«و سی کاظُم لَ لا کرده.»
سید کاظم فاضل
چهارم خردادگاه ۱۴۰۴
در خیالِ گهواره کودکی
کد مطلب: 499982