تاریخ انتشار
شنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۴ ساعت ۰۰:۴۲
کد مطلب : ۵۰۴۷۳۹
یادداشتی از سید علی عباس محدث؛
دموکراسی، حقوق بشر و غزه؛ تضاد روشنفکری در نظم نوین جهانی؟
۰
کبنا ؛سید علیعباس محدث - روزنامهنگار و دانشآموخته جامعهشناسی - «یَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. ای کسانی که ایمان آوردهاید! (در برابر مشکلات و هوسها)، استقامت کنید و در برابر دشمنان، پایدار باشید و از مرزهای خود، مراقبت کنید و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، شاید رستگار شوید!»
سؤال؛ اگر دموکراسی اینقدر خوب است، چرا وتو میشود؟ و چرا هنگام استبدادطلبی دموکراتها، شبهروشنفکران بهظاهر اندیشمند در مقابل آن سکوت میکنند؟ برای پاسخ به این سؤالات ابتدا باید دموکراسی را از نگاه اندیشمندان غرب بشناسیم.
دمکراسی (democracy) واژهای یونانی است و از ریشه (demos) به معنای «مردم» و (cratia) یا (krato) به معنای «حکومت» اخذ شده است. دمکراسی دارای تعاریف زیادی است و همچون بسیاری از مفاهیم در علوم اجتماعی، تعریفی جامعومانع از آن وجود ندارد. در خیلی از تعاریف، ناظر به مبانی و اصول فکری، دمکراسی اشاره به یک نظام حکومتی دارد. یکی از این تعاریف میگوید، «دمکراسی عبارت است از شکلی از حکومت که مطابق با اصول حاکمیت مردم، برابری سیاسی، مشورت با همه مردم و حکومت اکثریت سامانیافته است.»
دیدگاه برخی از مهمترین اندیشمندان غرب در مورد دموکراسی؛
سقراط، نامدارترین چهرۀ فلسفی جهان، معتقد است زمانی که در حکومتی دموکراسی، محدودیتهای اخلاقی و دینی برداشته میشود، همه آزادند هر کاری که میخواهند انجام دهند. آیا موهومپرستی نیست که صِرف عدد یا اکثریت، سبب خِرَد خواهد شد؟
افلاطون شاگرد سقراط، دموکراسی را حکومت مردم نادان میشمارد که در آن، مردمِ فاقد عدالت و اعتدال و دارای هواوهوس، جمع و صاحبنظر میشوند. میگوید وقتی شما مریض میشوید، نمیگویید که اکثریت جمع بشوند و ببینند که من چه بیماریای دارم، بلکه میروید نزد طبیب یا کسی که تخصصش این است. پس چرا موقع حکومتکردن باید به نظر اکثریت توجه کنیم؟ معتقد است، دموکراسی سمبل حکومت جاهلان است.
ارسطو، دیگر فیلسوف غربی، دموکراسی را مظهر حاکمیت طبقۀ پست جامعه میدانست.
فرانسیس بیکن میگوید: دموکراسی نظام بیثباتی است و قدرت دولت را حفظ نمیکند.
توماس هابز، نظریهپرداز اروپایی میگوید، دموکراسی به معنای حکومت مستقیم مردم از طریق مجلس، اجراشدنی نیست. زیرا عامۀ مردم تنها در اندیشۀ خواستههای شخصی خودشاناند و لذا با وعدۀ اینوآن فریفته میشوند، پس آنانی را که بر میگزینند، نمایندۀ واقعیشان نیستند.
جان لاک معتقد است که دو نوع دیکتاتوری در درون دموکراسی شکلگرفته است. نوع اول نفوذ تفکرات اکثریت در قانون برای محدودسازی اقلیت است و نوع دوم عقاید اکثریت که باعث محدودیت برای گروههای خاص میگردد.
اِدموند بِرک نظریهپرداز مشهور ایرلندی، دموکراسی را شرمآورترین نوع حکومت توصیف کرد. زیرا معتقد بود چنین حکومتی، اصول دموکراسی چون آزادی، برابری، حقوق بشر و ارزشهای دیرین و جاافتادۀ اجتماعی را تضعیف مینمایند.
ایمانوئل کانت از فلاسفۀ غربی میگوید، دموکراسی بدترین نوع دیکتاتوری است و حاکمیت مردم، یک دروغ ننگآور است.
جان استوارت میل یکی از بزرگترین متفکران انگلیسی اذعان میکند که نمیتوان مدعی حکومت مردم بر خودشان شد. مردمی که قدرت را اعمال میکنند، همان مردمی نیستند که قدرت بر آنها اعمال میشود.
اسوالد اشپنگلر فیلسوف بزرگ آلمانی میگوید، حقیقت این است که با تعمیم حق رأی به عموم افراد، انتخابات معنای اولیۀ خود را ازدستداده است. [زیرا مردم] گرفتار چنگال قدرتهای جدید یعنی رهبران احزاب خواهند بود و این رهبران ارادۀ خود را با بهکارگیری همۀ دستگاههای تبلیغاتی و تلقینات بر مردم تحمیل میکنند.
جان راولز نویسندۀ کتاب «فیلسوف عدالت» میگوید، هیچ استدلالی مبنی بر این که آنچه اکثریت اراده میکنند صحیح است، وجود ندارد.
اندرو لوین. استاد دانشگاه مریلند آمریکا در کتاب «طرح و نقد نظریه لیبرال دموکراسی» با ترجمۀ دکتر سعید زیباکلام میگوید، دموکراسی را چیزی در حد حرف میدانم که نهایتاً به استبداد اکثریت منجر میشود و این استبداد دستکمی از دیکتاتوری سلطنتی ندارد.
به این فهرست میتوان اندیشمندانی بزرگی چون توماس آکوییناس، ژان ژاک روسو، اِرنِست رِنان، میشل فوکو، مایکل سندل، هانا آرنت، هرودت، فردریش هگل، کارل مارکس، فردریش انگلس، ویلیام جیمز، جیمز برایس، ویلفردو پارهتو، امانوئل مونیه، هارولد لاسکی، جان دیویی، چارلز مریام، والتر لیپمن و لئو اشتراوس را نیز اضافه کرد که به لحاظ جلوگیری از اطاله کلام، صرفنظر میکنم.
سؤال؛ منشأ تاریخی وتو از کجا بود؟
مفهوم وتو سابقهای طولانی دارد. در جمهوری روم باستان، کنسولها و بهویژه تریبونهای خلق دارای قدرتی بودند که میتوانستند مصوبههای یکدیگر را متوقف کنند. همچنین در مجلسهای دودمانهای سلطنتی یا «وتوی شاهانه» در اروپای پس از انقلاب فرانسه مطرح بود. اما در تعریف امروزی، حق وتو در ساختارهای بینالمللی شکلگرفته است. بهعنوان نمونه، در کنفرانسهای مؤسس سازمان ملل متحد، کشورهای پیروز جنگ جهانی دوم بر سر جایگاه خود توافق کردند و مقرر شد که پنج کشور بزرگ شامل ایالات متحده، شوروی، چین، فرانسه و بریتانیا، برای اجتناب از برخورد منافع متضاد، حق وتویی برای خود قائل شوند. برایناساس، چنانچه یکی از این پنج کشور با قطعنامهای مخالف باشد، تصویب آن امکانپذیر نمیشود. این حق وتو در منشور ملل متحد بهصورت صریح بیان نشده، اما در عمل از تضاد متن ماده «27» منشور نتیجه گرفته شده است.
نتیجه؛
این حق نامشروع برای کشورهای بزرگ، یکی از چالشبرانگیزترین مباحث بینالمللی است که همواره مورد مناقشه و بحث بوده؛ ولی ازآنجاییکه کشورهای صاحب حق وتو، از این ابزار دوگانه، منافع بسیاری داشته و میتوانند به اختیار خود از مفهوم فریبدهندهٔ دموکراسی، بهره ببرند، از حق وتوی خود دفاع میکنند. اینکه در موضوع، قتلعامهایی که بعد از جنگ جهانی دوم در کشورهای افریقایی، آسیایی و آمریکای جنوبی توسط دو ابرقدرت آمریکا و روسیه (شوروی سابق) صورت میگیرد و مجامع بینالمللی نمیتوانند علیه آنها قطعنامهای صادر کنند و یا از خشونت علیه بشریت جلوگیری و حتی در شرایط فعلی به مردم بیدفاع فلسطین، دارو، غذا و دیگر مایحتاج اولیه را برسانند، یعنی که وحشیانهترین سبک مدیریتِ سیاسی را توسط مدعیان ادبیات دموکراسی، حقوق بشر و نظم نوین جهانی شاهد هستیم و اینکه هنوز شبهروشنفکرانی هستند که به این مشی سیاسی توسط ابرقدرتی که هم مدعی نظام دموکراسی است و هم صاحب حق وتو، هم سیاست هویج دارد و هم ابزار چماق، هم مبدع نظم نوین جهانی است و هم ایدۀ تضادِ تمدنها را ترویج میدهد، هم جهان را دعوت به مبادلۀ تجاری میکند و هم برای تجارت دیگران از دامِ تعرفهها استفاده میکند، دلخوش بوده و با ذهن بسته و یخزده خود به دنبال توافق، گفتگو و تفاهم هستند، باید در سلامتی عقل و استقلال فکریشان شک کرد.
بهراستی اگر انسان موجودی آزادیخواه، دارای کرامت انسانی، شایستۀ بهرهمندی از مواهب طبیعی، بیان آزاد، حقِ مساوی در زندگی و انتخاب راه کمال و متعالی است، بهترین نوع حکومت سیاسی، چه میتواند باشد؟ آیا حق وتو، برای هر نظام سیاسی مشروعیت دارد؟ و رساترین معنای دموکراسی، حقوق بشر و نظم نوین جهانی را در غزۀ امروز شاهد هستیم.
سؤال؛ اگر دموکراسی اینقدر خوب است، چرا وتو میشود؟ و چرا هنگام استبدادطلبی دموکراتها، شبهروشنفکران بهظاهر اندیشمند در مقابل آن سکوت میکنند؟ برای پاسخ به این سؤالات ابتدا باید دموکراسی را از نگاه اندیشمندان غرب بشناسیم.
دمکراسی (democracy) واژهای یونانی است و از ریشه (demos) به معنای «مردم» و (cratia) یا (krato) به معنای «حکومت» اخذ شده است. دمکراسی دارای تعاریف زیادی است و همچون بسیاری از مفاهیم در علوم اجتماعی، تعریفی جامعومانع از آن وجود ندارد. در خیلی از تعاریف، ناظر به مبانی و اصول فکری، دمکراسی اشاره به یک نظام حکومتی دارد. یکی از این تعاریف میگوید، «دمکراسی عبارت است از شکلی از حکومت که مطابق با اصول حاکمیت مردم، برابری سیاسی، مشورت با همه مردم و حکومت اکثریت سامانیافته است.»
دیدگاه برخی از مهمترین اندیشمندان غرب در مورد دموکراسی؛
سقراط، نامدارترین چهرۀ فلسفی جهان، معتقد است زمانی که در حکومتی دموکراسی، محدودیتهای اخلاقی و دینی برداشته میشود، همه آزادند هر کاری که میخواهند انجام دهند. آیا موهومپرستی نیست که صِرف عدد یا اکثریت، سبب خِرَد خواهد شد؟
افلاطون شاگرد سقراط، دموکراسی را حکومت مردم نادان میشمارد که در آن، مردمِ فاقد عدالت و اعتدال و دارای هواوهوس، جمع و صاحبنظر میشوند. میگوید وقتی شما مریض میشوید، نمیگویید که اکثریت جمع بشوند و ببینند که من چه بیماریای دارم، بلکه میروید نزد طبیب یا کسی که تخصصش این است. پس چرا موقع حکومتکردن باید به نظر اکثریت توجه کنیم؟ معتقد است، دموکراسی سمبل حکومت جاهلان است.
ارسطو، دیگر فیلسوف غربی، دموکراسی را مظهر حاکمیت طبقۀ پست جامعه میدانست.
فرانسیس بیکن میگوید: دموکراسی نظام بیثباتی است و قدرت دولت را حفظ نمیکند.
توماس هابز، نظریهپرداز اروپایی میگوید، دموکراسی به معنای حکومت مستقیم مردم از طریق مجلس، اجراشدنی نیست. زیرا عامۀ مردم تنها در اندیشۀ خواستههای شخصی خودشاناند و لذا با وعدۀ اینوآن فریفته میشوند، پس آنانی را که بر میگزینند، نمایندۀ واقعیشان نیستند.
جان لاک معتقد است که دو نوع دیکتاتوری در درون دموکراسی شکلگرفته است. نوع اول نفوذ تفکرات اکثریت در قانون برای محدودسازی اقلیت است و نوع دوم عقاید اکثریت که باعث محدودیت برای گروههای خاص میگردد.
اِدموند بِرک نظریهپرداز مشهور ایرلندی، دموکراسی را شرمآورترین نوع حکومت توصیف کرد. زیرا معتقد بود چنین حکومتی، اصول دموکراسی چون آزادی، برابری، حقوق بشر و ارزشهای دیرین و جاافتادۀ اجتماعی را تضعیف مینمایند.
ایمانوئل کانت از فلاسفۀ غربی میگوید، دموکراسی بدترین نوع دیکتاتوری است و حاکمیت مردم، یک دروغ ننگآور است.
جان استوارت میل یکی از بزرگترین متفکران انگلیسی اذعان میکند که نمیتوان مدعی حکومت مردم بر خودشان شد. مردمی که قدرت را اعمال میکنند، همان مردمی نیستند که قدرت بر آنها اعمال میشود.
اسوالد اشپنگلر فیلسوف بزرگ آلمانی میگوید، حقیقت این است که با تعمیم حق رأی به عموم افراد، انتخابات معنای اولیۀ خود را ازدستداده است. [زیرا مردم] گرفتار چنگال قدرتهای جدید یعنی رهبران احزاب خواهند بود و این رهبران ارادۀ خود را با بهکارگیری همۀ دستگاههای تبلیغاتی و تلقینات بر مردم تحمیل میکنند.
جان راولز نویسندۀ کتاب «فیلسوف عدالت» میگوید، هیچ استدلالی مبنی بر این که آنچه اکثریت اراده میکنند صحیح است، وجود ندارد.
اندرو لوین. استاد دانشگاه مریلند آمریکا در کتاب «طرح و نقد نظریه لیبرال دموکراسی» با ترجمۀ دکتر سعید زیباکلام میگوید، دموکراسی را چیزی در حد حرف میدانم که نهایتاً به استبداد اکثریت منجر میشود و این استبداد دستکمی از دیکتاتوری سلطنتی ندارد.
به این فهرست میتوان اندیشمندانی بزرگی چون توماس آکوییناس، ژان ژاک روسو، اِرنِست رِنان، میشل فوکو، مایکل سندل، هانا آرنت، هرودت، فردریش هگل، کارل مارکس، فردریش انگلس، ویلیام جیمز، جیمز برایس، ویلفردو پارهتو، امانوئل مونیه، هارولد لاسکی، جان دیویی، چارلز مریام، والتر لیپمن و لئو اشتراوس را نیز اضافه کرد که به لحاظ جلوگیری از اطاله کلام، صرفنظر میکنم.
سؤال؛ منشأ تاریخی وتو از کجا بود؟
مفهوم وتو سابقهای طولانی دارد. در جمهوری روم باستان، کنسولها و بهویژه تریبونهای خلق دارای قدرتی بودند که میتوانستند مصوبههای یکدیگر را متوقف کنند. همچنین در مجلسهای دودمانهای سلطنتی یا «وتوی شاهانه» در اروپای پس از انقلاب فرانسه مطرح بود. اما در تعریف امروزی، حق وتو در ساختارهای بینالمللی شکلگرفته است. بهعنوان نمونه، در کنفرانسهای مؤسس سازمان ملل متحد، کشورهای پیروز جنگ جهانی دوم بر سر جایگاه خود توافق کردند و مقرر شد که پنج کشور بزرگ شامل ایالات متحده، شوروی، چین، فرانسه و بریتانیا، برای اجتناب از برخورد منافع متضاد، حق وتویی برای خود قائل شوند. برایناساس، چنانچه یکی از این پنج کشور با قطعنامهای مخالف باشد، تصویب آن امکانپذیر نمیشود. این حق وتو در منشور ملل متحد بهصورت صریح بیان نشده، اما در عمل از تضاد متن ماده «27» منشور نتیجه گرفته شده است.
نتیجه؛
این حق نامشروع برای کشورهای بزرگ، یکی از چالشبرانگیزترین مباحث بینالمللی است که همواره مورد مناقشه و بحث بوده؛ ولی ازآنجاییکه کشورهای صاحب حق وتو، از این ابزار دوگانه، منافع بسیاری داشته و میتوانند به اختیار خود از مفهوم فریبدهندهٔ دموکراسی، بهره ببرند، از حق وتوی خود دفاع میکنند. اینکه در موضوع، قتلعامهایی که بعد از جنگ جهانی دوم در کشورهای افریقایی، آسیایی و آمریکای جنوبی توسط دو ابرقدرت آمریکا و روسیه (شوروی سابق) صورت میگیرد و مجامع بینالمللی نمیتوانند علیه آنها قطعنامهای صادر کنند و یا از خشونت علیه بشریت جلوگیری و حتی در شرایط فعلی به مردم بیدفاع فلسطین، دارو، غذا و دیگر مایحتاج اولیه را برسانند، یعنی که وحشیانهترین سبک مدیریتِ سیاسی را توسط مدعیان ادبیات دموکراسی، حقوق بشر و نظم نوین جهانی شاهد هستیم و اینکه هنوز شبهروشنفکرانی هستند که به این مشی سیاسی توسط ابرقدرتی که هم مدعی نظام دموکراسی است و هم صاحب حق وتو، هم سیاست هویج دارد و هم ابزار چماق، هم مبدع نظم نوین جهانی است و هم ایدۀ تضادِ تمدنها را ترویج میدهد، هم جهان را دعوت به مبادلۀ تجاری میکند و هم برای تجارت دیگران از دامِ تعرفهها استفاده میکند، دلخوش بوده و با ذهن بسته و یخزده خود به دنبال توافق، گفتگو و تفاهم هستند، باید در سلامتی عقل و استقلال فکریشان شک کرد.
بهراستی اگر انسان موجودی آزادیخواه، دارای کرامت انسانی، شایستۀ بهرهمندی از مواهب طبیعی، بیان آزاد، حقِ مساوی در زندگی و انتخاب راه کمال و متعالی است، بهترین نوع حکومت سیاسی، چه میتواند باشد؟ آیا حق وتو، برای هر نظام سیاسی مشروعیت دارد؟ و رساترین معنای دموکراسی، حقوق بشر و نظم نوین جهانی را در غزۀ امروز شاهد هستیم.