تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۲۰:۲۰
کد مطلب : ۴۹۷۲۱۵
چتر امنیتی آمریکا زیر باران تعرفههای ترامپ!
چگونه ترامپ مسیر آمریکا را تغییر میدهد؟
۰
کبنا ؛توماس فریدمن، ستون نویس روزنامه نیویورک تایمز، اگر سیاستهای ترامپ در قبال اوکراین، تعرفهها، تراشههای الکترونیکی و موضوعات مشابه برای شما گیجکننده به نظر میرسند، مشکل از شما نیست؛ این سردرگمی از خود او ناشی میشود. این بار هدف اصلیاش از ورود مجدد به رقابتهای انتخاباتی، فرار از پیگردهای حقوقی و انتقام از کسانی است که به ناحق آن را به تقلب در انتخابات ۲۰۲۰ متهم کرده است. دونالد ترامپ هرگز دیدگاه منسجم یا استراتژی مشخصی برای مدیریت روندهای مهم جهانی یا تنظیم مسیر پیشرفت آمریکا در قرن بیستویکم ارائه نکرده است. انگیزه او برای شرکت در انتخابات، از ابتدا نیز چنین نبوده است.
ترامپ و هنر بینظمی: آیا کابینهای که از توییتهای او الهام میگیرد میتواند جهان را نجات دهد؟
پس از کسب پیروزی، ترامپ به همان درگیریهای سابق و مسائلی که عمدتاً ریشه در دغدغههای شخصیاش داشت، بازگشت. از مباحث مربوط به تعرفهها و مناسبات پیچیدهاش با رهبران جهانی مانند ولادیمیر پوتین و ولودیمیر زلنسکی گرفته تا روابطش با کشورهایی نظیر کانادا، او همچنان درگیر اولویتهای شخصی و سیاسی خود بود. ترامپ کابینه و تیم دولتی خود را از افراد افراطی و ایدئولوگهایی پر کرد که اصلیترین معیار انتخابشان نه تخصص یا تجربه، بلکه وفاداری کامل و بیقید و شرط به او و برنامههایش بود. این نوع وفاداری، چنان اهمیت یافت که حتی اصول بنیادین اقتصادی، ارزشهای سنتی سیاست خارجی آمریکا و قانون اساسی نیز در برابر آن در مرتبهای پایینتر قرار گرفتند.
نتیجهٔ این رویکرد آن چیزی است که اکنون شاهدش هستیم: یک سیاستگذاری پراکنده و گیجکننده که در قالب تعرفههای موقت، کمکهای ناهماهنگ به اوکراین و کاهش بودجههای غیرمنتظره در برنامههای داخلی و خارجی نمود یافته است. این وضعیت توسط وزرا و کارکنانی مدیریت میشود که تمام نگرانیشان این است که مبادا با عدم اجرای دستوراتی که مستقیماً از رسانههای اجتماعی ترامپ یا ایلان ماسک صادر میشود، مورد انتقاد یا سرزنش قرار گیرند.
بازارهای ما به قدری دچار بیثباتی خواهند شد که در نهایت به یک بحران عمیق اقتصادی خواهند رسید. کارآفرینان، تولیدکنندگان، سرمایهگذاران داخلی و خارجی و حتی متحدان آمریکا به مشکلات جدی برخورد خواهند کرد. این بحرانها نه تنها اقتصاد داخلی، بلکه کل جهان را نیز به ورطه آشفتگی میکشاند. در چنین شرایطی، اداره کشور، حفظ اتحاد با ایالات متحده، پیشبرد کسبوکار و تداوم همکاریهای تجاری بلندمدت با آمریکا، همگی غیرممکن میشود. این وضعیت زمانی پیچیدهتر میشود که رئیسجمهور در مدت کوتاهی بارها و بارها مواضع خود را تغییر دهد: از تهدید اوکراین و روسیه و سپس عقبنشینی از این تهدیدها، از اعلام تعرفههای سنگین علیه مکزیک و کانادا و سپس تعویق آنها، تا دو برابر کردن تعرفههای چین و تهدید به اعمال تعرفههای سنگینتر بر اروپا و کانادا.
چتر امنیتی آمریکا زیر باران تعرفههای ترامپ!
مقامات ارشد از قدیمیترین متحدان ما بهطور خصوصی ابراز نگرانی کردهاند که ایالات متحده نهتنها به کشوری بیثبات بدل شده، بلکه در عمل به یک دشمن بالقوه تبدیل گردیده است. در این فضای آشفته، تنها فردی که مورد احترام و مدارا قرار میگیرد، ولادیمیر پوتین است؛ وضعیتی که دوستان سنتی آمریکا را در بهت و حیرت فرو برده است. بزرگترین دروغ ترامپ در میان تمامی ادعاهای نادرستش این است که او شرایط اقتصادی را در وضعیتی فروپاشیده تحویل گرفته و ناچار به اتخاذ چنین رویکردهایی شده است. این ادعا کاملاً بیاساس است. اگرچه جو بایدن در بسیاری از مسائل دچار خطا شد، اما تا پایان دورهٔ ریاست جمهوریاش، همراه با مدیریت هوشمندانهٔ فدرال رزرو، اقتصاد ایالات متحده در وضعیتی نسبتا مطلوب و رو به رشد قرار داشت. بنابراین نیازی به شوکدرمانی تعرفهای در مقیاس جهانی وجود نداشت.
در زمان تحویل دولت به ترامپ، وضعیت مالی شرکتها و خانوارها نسبتاً خوب بود، قیمت نفت در سطح پایینی قرار داشت، نرخ بیکاری به حدود ۴ درصد رسیده بود، هزینههای مصرفکنندگان رو به افزایش بود و تولید ناخالص داخلی (GDP) نیز با نرخ تقریباً ۲ درصد در حال رشد بود. بدون شک، رفع عدم توازن تجاری با چین بهعنوان یک چالش فوری و جدی مطرح بود. ترامپ در تشخیص این ضرورت از ابتدا درست عمل کرد. اما این مشکل فوری بهسادگی با رویکردی هوشمندانهتر قابل حل بود: اعمال تعرفههای هدفمند بر واردات از چین همراه با همکاری هماهنگ با متحدان. این راهکار میتوانست چین را به واکنش وادارد و در عین حال از ایجاد یک شوک جهانی غیرضروری جلوگیری کند.
اقتصاددانان اکنون نگرانند که بیثباتی و عدم اطمینانی که ترامپ وارد اقتصاد کرده، ممکن است به دلایل اشتباهی نرخ بهره را کاهش دهد؛ زیرا سرمایهگذاران نگران هستند و رشد اقتصادی، چه در داخل و چه در خارج کاهش یافته است. علاوه بر این، احتمال میرود که اقتصاد با شرایطی وخیمتر مواجه شود: رشد متوقفشده در کنار تورمی که از تعرفههای متعدد ناشی میشود، همان رکود تورمی (stagflation) است.
اما این وضعیت چیزی فراتر از یک نوسان اقتصادی معمولی است؛ این عدم اطمینان به لایههای عمیق ساختار اقتصادی نفوذ کرده است. این نگرانی ناشی از مشاهدهٔ فروریزی نظم جهانی است؛ نظمی که طی ۸۰ سال گذشته پابرجا بوده است و این فروپاشی جهانی به دست قدرتمندترین بازیگر اقتصادی جهان در حال رخ دادن است، فردی که به نظر میرسد از تأثیرات اقدامات خود آگاه نیست و در عین حال با حلقهای از افراد چاپلوس احاطه شده است.
کندی در برابر ترامپ: از «پاسخگویی» به «سودجویی»
جهان از سال ۱۹۴۵ تا کنون دورهای بیسابقه از رشد اقتصادی و پرهیز از درگیریهای میان قدرتهای بزرگ را پشت سر گذاشته است. این دوران هرچند خالی از نقص نبوده؛ اما در مجموع، این هشت دهه برای بسیاری از مردم در نقاط مختلف جهان، به عنوان عصری نسبتاً باثبات و پررونق شناخته میشود. راز این دستاورد بزرگ را میتوان در نقشی که آمریکا در آن زمان ایفا کرد، جستجو کرد. آنچه آمریکا را در آن دوره تاریخی تعریف میکرد، شاید در دو جمله از سخنرانی تاریخی جان اف. کندی در ۲۰ ژانویه ۱۹۶۱ خلاصه شود: «بگذارید هر ملتی، چه دوست و چه دشمن، بداند که ما آمادهایم هر هزینهای را بپردازیم، هر بار سنگینی را بر دوش بکشیم و هر دشواریای را تحمل کنیم تا بقای آزادی و پیشرفت آن را تضمین کنیم.»
«هممیهنان عزیز، دیگر از خود نپرسید که کشورتان چه کاری میتواند برای شما انجام دهد؛ از خود بپرسید شما چه کاری میتوانید برای کشور خود انجام دهید. هممیهنان در سراسر جهان، از خود نپرسید که آمریکا چه کمکی میتواند به شما بکند؛ بپرسید ما با هم چه میتوانیم برای آزادی انسان انجام دهیم.»
اما ترامپ و جیدی ونس، این پیام کندی را کاملاً وارونه ساختهاند. نسخه ترامپ-ونس به این صورت ترجمه میشود: «بگذارید هر ملتی، چه دوست و چه دشمن، بداند که آمریکای امروز حاضر نیست هیچ هزینهای بپردازد، هیچ باری به دوش بکشد و هیچ سختیای را تحمل کند. ما هر دوستی را پشت سر میگذاریم و به هر دشمنی نزدیک میشویم، فقط برای آنکه بقای سیاسی دولت ترامپ تضمین شود؛ حتی اگر به معنای کنار گذاشتن آزادی در هر مکانی باشد که این کار برای ما آسانتر و سودمندتر باشد.»
پس، هممیهنان آمریکایی من، دیگر از کشور خود نپرسید که چه میتواند برای شما انجام دهد؛ بپرسید شما چه کاری میتوانید برای رئیسجمهور ترامپ انجام دهید. و شما هموطنان جهانی ما، دیگر از آمریکا نپرسید که چه کاری برای شما خواهد کرد؛ بپرسید چقدر آمادهاید بپردازید تا آمریکا از آزادی شما در برابر روسیه یا چین دفاع کند.»
.jpg)
وقتی «رهبری جهان آزاد» به «دزدی ژئوپلیتیکی» تنزل میکند
زمانی که کشوری مانند ایالات متحده که از سال ۱۹۴۵ به این سو، با مشارکت در نهادهایی چون ناتو، سازمان بهداشت جهانی، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی، نقش محوری در ایجاد و حفظ نظم جهانی ایفا کرده است و با سرمایهگذاریهای بیشتر، نه تنها به توسعه اقتصاد جهانی کمک کرده بلکه خود نیز از این گسترش بهرهمند شده بهطور ناگهانی از این نقش فاصله میگیرد و به عنصری غارتگر در این سیستم بدل میشود، باید بسیار هوشیار بود.
اگر بخواهیم فلسفهای برای سیاست خارجی ترامپ تعریف کنیم، این فلسفه نه در سخنان کمپینهای انتخاباتی او آشکار شده و نه پیشینه تاریخی مشابهی دارد. به نقل از ناحوم بارنیا، ستوننویس روزنامه یدیعوت احرونوت اسرائیل، ترامپ را میتوان «انزواطلب-امپریالیستی» دانست که به دنبال تمام مزایای امپریالیسم از جمله دستیابی به سرزمینها و منابع معدنی دیگر کشورها بدون نیاز به اعزام گسترده نیروهای آمریکایی یا تحمل هزینههای سنگین است.»
ترامپ به دنبال ایفای نقش یک دزد ژئوپلیتیکی است، فردی که میخواهد با گرینلند، پاناما، کانادا و حتی غزه جیبهایش را پر کند. بهسادگی آنها را از قفسه برداشته، بدون هیچ پرداختی و سپس با خیال راحت به پناهگاه امن خود در ایالات متحده بازگردد. چنین سیاست خارجیای در تاریخ روابط ما با متحدان پس از جنگ جهانی دوم بیسابقه بوده است.
اگر ترامپ قصد دارد مسیر کشور را ۱۸۰ درجه تغییر دهد، باید برنامهای جامع و مستند بر اصول اقتصادی صحیح ارائه دهد. همچنین ضروری است تیمی از زبدهترین و شایستهترین افراد، نه صرفاً چاپلوسان و تندروهای ایدئولوژیک،گرد هم آورد. او باید به مردم توضیح دهد که چگونه سیاستهایی مانند حذف کارکنان حرفهای از نهادهای حیاتی دولتی از وزارت دادگستری گرفته تا سازمان مالیاتی (I.R.S.)—و سپردن این مناصب به افرادی با دیدگاههای افراطی، میتواند به نفع کشور باشد؟ بالاتر از همه، ترامپ باید به همهٔ شهروندان آمریکایی، صرف نظر از گرایشهای سیاسیشان، حداقلی از احترام انسانی ارائه دهد. هر رئیسجمهوری که حتی کوچکترین تغییری در مسیر کشور ایجاد کند، برای موفقیت به همکاری و همراهی مخالفانش نیاز دارد. بله، ممکن است مخالفان خشمگین باشند، اما رئیسجمهور باید فراتر از این احساسات بایستد و با رفتاری که شایستهٔ مقام ریاستجمهوری است، عمل کند.
اما افسوس، ترامپ دقیقاً همان چیزی نیست که در این لحظه بزرگ تاریخی به آن نیاز داریم. آنچه لئون ویزلتییر زمانی درباره بنیامین نتانیاهو گفته بود، درباره ترامپ حتی بیشتر صدق میکند: « او مردی کوچک در زمانی بسیار بزرگ است.» اگر امروز این تضاد میان سخنان کندی و عملکرد ترامپ مایهٔ ناامیدی من است، سخنان آبراهام لینکلن در ژانویه ۱۸۳۸ در انجمن لایسیوم جوانان اسپرینگفیلد، مرا عمیقاً نگران میسازد. هشدار لینکلن، اینکه تنها خطری که میتواند ما را از میان ببرد، از درون خودمان سرچشمه میگیرد، از طریق سوءاستفاده از نهادهای ارزشمندمان و بدرفتاری با یکدیگر چنان تکاندهنده است که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
لینکلن در سخنان خود پرسید: «پس چه زمانی باید انتظار داشت که خطر نزدیک شود؟» و خود پاسخ داد: «اگر روزی برسد، از میان خودمان برخواهد خاست. از بیرون نمیآید. اگر قرار باشد نابودی سرنوشت ما باشد، این ما خواهیم بود که آن را آغاز و به پایان میرسانیم. بهعنوان یک ملت آزاد یا برای همیشه دوام خواهیم آورد یا با دستان خود نابود خواهیم شد.» اگر این هشدار تکاندهندهٔ لینکلن شما را نگران نمیکند، شاید لازم است با دقت بیشتری به آن بیندیشید.
ترامپ و هنر بینظمی: آیا کابینهای که از توییتهای او الهام میگیرد میتواند جهان را نجات دهد؟
پس از کسب پیروزی، ترامپ به همان درگیریهای سابق و مسائلی که عمدتاً ریشه در دغدغههای شخصیاش داشت، بازگشت. از مباحث مربوط به تعرفهها و مناسبات پیچیدهاش با رهبران جهانی مانند ولادیمیر پوتین و ولودیمیر زلنسکی گرفته تا روابطش با کشورهایی نظیر کانادا، او همچنان درگیر اولویتهای شخصی و سیاسی خود بود. ترامپ کابینه و تیم دولتی خود را از افراد افراطی و ایدئولوگهایی پر کرد که اصلیترین معیار انتخابشان نه تخصص یا تجربه، بلکه وفاداری کامل و بیقید و شرط به او و برنامههایش بود. این نوع وفاداری، چنان اهمیت یافت که حتی اصول بنیادین اقتصادی، ارزشهای سنتی سیاست خارجی آمریکا و قانون اساسی نیز در برابر آن در مرتبهای پایینتر قرار گرفتند.
نتیجهٔ این رویکرد آن چیزی است که اکنون شاهدش هستیم: یک سیاستگذاری پراکنده و گیجکننده که در قالب تعرفههای موقت، کمکهای ناهماهنگ به اوکراین و کاهش بودجههای غیرمنتظره در برنامههای داخلی و خارجی نمود یافته است. این وضعیت توسط وزرا و کارکنانی مدیریت میشود که تمام نگرانیشان این است که مبادا با عدم اجرای دستوراتی که مستقیماً از رسانههای اجتماعی ترامپ یا ایلان ماسک صادر میشود، مورد انتقاد یا سرزنش قرار گیرند.
بازارهای ما به قدری دچار بیثباتی خواهند شد که در نهایت به یک بحران عمیق اقتصادی خواهند رسید. کارآفرینان، تولیدکنندگان، سرمایهگذاران داخلی و خارجی و حتی متحدان آمریکا به مشکلات جدی برخورد خواهند کرد. این بحرانها نه تنها اقتصاد داخلی، بلکه کل جهان را نیز به ورطه آشفتگی میکشاند. در چنین شرایطی، اداره کشور، حفظ اتحاد با ایالات متحده، پیشبرد کسبوکار و تداوم همکاریهای تجاری بلندمدت با آمریکا، همگی غیرممکن میشود. این وضعیت زمانی پیچیدهتر میشود که رئیسجمهور در مدت کوتاهی بارها و بارها مواضع خود را تغییر دهد: از تهدید اوکراین و روسیه و سپس عقبنشینی از این تهدیدها، از اعلام تعرفههای سنگین علیه مکزیک و کانادا و سپس تعویق آنها، تا دو برابر کردن تعرفههای چین و تهدید به اعمال تعرفههای سنگینتر بر اروپا و کانادا.
چتر امنیتی آمریکا زیر باران تعرفههای ترامپ!
مقامات ارشد از قدیمیترین متحدان ما بهطور خصوصی ابراز نگرانی کردهاند که ایالات متحده نهتنها به کشوری بیثبات بدل شده، بلکه در عمل به یک دشمن بالقوه تبدیل گردیده است. در این فضای آشفته، تنها فردی که مورد احترام و مدارا قرار میگیرد، ولادیمیر پوتین است؛ وضعیتی که دوستان سنتی آمریکا را در بهت و حیرت فرو برده است. بزرگترین دروغ ترامپ در میان تمامی ادعاهای نادرستش این است که او شرایط اقتصادی را در وضعیتی فروپاشیده تحویل گرفته و ناچار به اتخاذ چنین رویکردهایی شده است. این ادعا کاملاً بیاساس است. اگرچه جو بایدن در بسیاری از مسائل دچار خطا شد، اما تا پایان دورهٔ ریاست جمهوریاش، همراه با مدیریت هوشمندانهٔ فدرال رزرو، اقتصاد ایالات متحده در وضعیتی نسبتا مطلوب و رو به رشد قرار داشت. بنابراین نیازی به شوکدرمانی تعرفهای در مقیاس جهانی وجود نداشت.
در زمان تحویل دولت به ترامپ، وضعیت مالی شرکتها و خانوارها نسبتاً خوب بود، قیمت نفت در سطح پایینی قرار داشت، نرخ بیکاری به حدود ۴ درصد رسیده بود، هزینههای مصرفکنندگان رو به افزایش بود و تولید ناخالص داخلی (GDP) نیز با نرخ تقریباً ۲ درصد در حال رشد بود. بدون شک، رفع عدم توازن تجاری با چین بهعنوان یک چالش فوری و جدی مطرح بود. ترامپ در تشخیص این ضرورت از ابتدا درست عمل کرد. اما این مشکل فوری بهسادگی با رویکردی هوشمندانهتر قابل حل بود: اعمال تعرفههای هدفمند بر واردات از چین همراه با همکاری هماهنگ با متحدان. این راهکار میتوانست چین را به واکنش وادارد و در عین حال از ایجاد یک شوک جهانی غیرضروری جلوگیری کند.
اقتصاددانان اکنون نگرانند که بیثباتی و عدم اطمینانی که ترامپ وارد اقتصاد کرده، ممکن است به دلایل اشتباهی نرخ بهره را کاهش دهد؛ زیرا سرمایهگذاران نگران هستند و رشد اقتصادی، چه در داخل و چه در خارج کاهش یافته است. علاوه بر این، احتمال میرود که اقتصاد با شرایطی وخیمتر مواجه شود: رشد متوقفشده در کنار تورمی که از تعرفههای متعدد ناشی میشود، همان رکود تورمی (stagflation) است.
اما این وضعیت چیزی فراتر از یک نوسان اقتصادی معمولی است؛ این عدم اطمینان به لایههای عمیق ساختار اقتصادی نفوذ کرده است. این نگرانی ناشی از مشاهدهٔ فروریزی نظم جهانی است؛ نظمی که طی ۸۰ سال گذشته پابرجا بوده است و این فروپاشی جهانی به دست قدرتمندترین بازیگر اقتصادی جهان در حال رخ دادن است، فردی که به نظر میرسد از تأثیرات اقدامات خود آگاه نیست و در عین حال با حلقهای از افراد چاپلوس احاطه شده است.
کندی در برابر ترامپ: از «پاسخگویی» به «سودجویی»
جهان از سال ۱۹۴۵ تا کنون دورهای بیسابقه از رشد اقتصادی و پرهیز از درگیریهای میان قدرتهای بزرگ را پشت سر گذاشته است. این دوران هرچند خالی از نقص نبوده؛ اما در مجموع، این هشت دهه برای بسیاری از مردم در نقاط مختلف جهان، به عنوان عصری نسبتاً باثبات و پررونق شناخته میشود. راز این دستاورد بزرگ را میتوان در نقشی که آمریکا در آن زمان ایفا کرد، جستجو کرد. آنچه آمریکا را در آن دوره تاریخی تعریف میکرد، شاید در دو جمله از سخنرانی تاریخی جان اف. کندی در ۲۰ ژانویه ۱۹۶۱ خلاصه شود: «بگذارید هر ملتی، چه دوست و چه دشمن، بداند که ما آمادهایم هر هزینهای را بپردازیم، هر بار سنگینی را بر دوش بکشیم و هر دشواریای را تحمل کنیم تا بقای آزادی و پیشرفت آن را تضمین کنیم.»
«هممیهنان عزیز، دیگر از خود نپرسید که کشورتان چه کاری میتواند برای شما انجام دهد؛ از خود بپرسید شما چه کاری میتوانید برای کشور خود انجام دهید. هممیهنان در سراسر جهان، از خود نپرسید که آمریکا چه کمکی میتواند به شما بکند؛ بپرسید ما با هم چه میتوانیم برای آزادی انسان انجام دهیم.»
اما ترامپ و جیدی ونس، این پیام کندی را کاملاً وارونه ساختهاند. نسخه ترامپ-ونس به این صورت ترجمه میشود: «بگذارید هر ملتی، چه دوست و چه دشمن، بداند که آمریکای امروز حاضر نیست هیچ هزینهای بپردازد، هیچ باری به دوش بکشد و هیچ سختیای را تحمل کند. ما هر دوستی را پشت سر میگذاریم و به هر دشمنی نزدیک میشویم، فقط برای آنکه بقای سیاسی دولت ترامپ تضمین شود؛ حتی اگر به معنای کنار گذاشتن آزادی در هر مکانی باشد که این کار برای ما آسانتر و سودمندتر باشد.»
پس، هممیهنان آمریکایی من، دیگر از کشور خود نپرسید که چه میتواند برای شما انجام دهد؛ بپرسید شما چه کاری میتوانید برای رئیسجمهور ترامپ انجام دهید. و شما هموطنان جهانی ما، دیگر از آمریکا نپرسید که چه کاری برای شما خواهد کرد؛ بپرسید چقدر آمادهاید بپردازید تا آمریکا از آزادی شما در برابر روسیه یا چین دفاع کند.»
.jpg)
وقتی «رهبری جهان آزاد» به «دزدی ژئوپلیتیکی» تنزل میکند
زمانی که کشوری مانند ایالات متحده که از سال ۱۹۴۵ به این سو، با مشارکت در نهادهایی چون ناتو، سازمان بهداشت جهانی، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی، نقش محوری در ایجاد و حفظ نظم جهانی ایفا کرده است و با سرمایهگذاریهای بیشتر، نه تنها به توسعه اقتصاد جهانی کمک کرده بلکه خود نیز از این گسترش بهرهمند شده بهطور ناگهانی از این نقش فاصله میگیرد و به عنصری غارتگر در این سیستم بدل میشود، باید بسیار هوشیار بود.
اگر بخواهیم فلسفهای برای سیاست خارجی ترامپ تعریف کنیم، این فلسفه نه در سخنان کمپینهای انتخاباتی او آشکار شده و نه پیشینه تاریخی مشابهی دارد. به نقل از ناحوم بارنیا، ستوننویس روزنامه یدیعوت احرونوت اسرائیل، ترامپ را میتوان «انزواطلب-امپریالیستی» دانست که به دنبال تمام مزایای امپریالیسم از جمله دستیابی به سرزمینها و منابع معدنی دیگر کشورها بدون نیاز به اعزام گسترده نیروهای آمریکایی یا تحمل هزینههای سنگین است.»
ترامپ به دنبال ایفای نقش یک دزد ژئوپلیتیکی است، فردی که میخواهد با گرینلند، پاناما، کانادا و حتی غزه جیبهایش را پر کند. بهسادگی آنها را از قفسه برداشته، بدون هیچ پرداختی و سپس با خیال راحت به پناهگاه امن خود در ایالات متحده بازگردد. چنین سیاست خارجیای در تاریخ روابط ما با متحدان پس از جنگ جهانی دوم بیسابقه بوده است.
اگر ترامپ قصد دارد مسیر کشور را ۱۸۰ درجه تغییر دهد، باید برنامهای جامع و مستند بر اصول اقتصادی صحیح ارائه دهد. همچنین ضروری است تیمی از زبدهترین و شایستهترین افراد، نه صرفاً چاپلوسان و تندروهای ایدئولوژیک،گرد هم آورد. او باید به مردم توضیح دهد که چگونه سیاستهایی مانند حذف کارکنان حرفهای از نهادهای حیاتی دولتی از وزارت دادگستری گرفته تا سازمان مالیاتی (I.R.S.)—و سپردن این مناصب به افرادی با دیدگاههای افراطی، میتواند به نفع کشور باشد؟ بالاتر از همه، ترامپ باید به همهٔ شهروندان آمریکایی، صرف نظر از گرایشهای سیاسیشان، حداقلی از احترام انسانی ارائه دهد. هر رئیسجمهوری که حتی کوچکترین تغییری در مسیر کشور ایجاد کند، برای موفقیت به همکاری و همراهی مخالفانش نیاز دارد. بله، ممکن است مخالفان خشمگین باشند، اما رئیسجمهور باید فراتر از این احساسات بایستد و با رفتاری که شایستهٔ مقام ریاستجمهوری است، عمل کند.
اما افسوس، ترامپ دقیقاً همان چیزی نیست که در این لحظه بزرگ تاریخی به آن نیاز داریم. آنچه لئون ویزلتییر زمانی درباره بنیامین نتانیاهو گفته بود، درباره ترامپ حتی بیشتر صدق میکند: « او مردی کوچک در زمانی بسیار بزرگ است.» اگر امروز این تضاد میان سخنان کندی و عملکرد ترامپ مایهٔ ناامیدی من است، سخنان آبراهام لینکلن در ژانویه ۱۸۳۸ در انجمن لایسیوم جوانان اسپرینگفیلد، مرا عمیقاً نگران میسازد. هشدار لینکلن، اینکه تنها خطری که میتواند ما را از میان ببرد، از درون خودمان سرچشمه میگیرد، از طریق سوءاستفاده از نهادهای ارزشمندمان و بدرفتاری با یکدیگر چنان تکاندهنده است که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
لینکلن در سخنان خود پرسید: «پس چه زمانی باید انتظار داشت که خطر نزدیک شود؟» و خود پاسخ داد: «اگر روزی برسد، از میان خودمان برخواهد خاست. از بیرون نمیآید. اگر قرار باشد نابودی سرنوشت ما باشد، این ما خواهیم بود که آن را آغاز و به پایان میرسانیم. بهعنوان یک ملت آزاد یا برای همیشه دوام خواهیم آورد یا با دستان خود نابود خواهیم شد.» اگر این هشدار تکاندهندهٔ لینکلن شما را نگران نمیکند، شاید لازم است با دقت بیشتری به آن بیندیشید.