تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۰۱:۰۶
کد مطلب : ۵۰۰۲۸۲
سلسله‌یادداشت‌هایی به مناسبت سالروز رهبری آیت‌الله خامنه‌ای؛

بخش پایانی| آیت الله خامنه‌ای؛ میان ثبات و تحول در چشم‌انداز تاریخ ایران / رهبری که از بحران‌ها فرصت ساخت

۰
بخش پایانی| آیت الله خامنه‌ای؛ میان ثبات و تحول در چشم‌انداز تاریخ ایران / رهبری که از بحران‌ها فرصت ساخت
کبنا ؛آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، بیش از آنکه فقط یک مدیر سیاسی باشد، نظریه‌پرداز تمدنی است که از دل بحران‌های داخلی و خارجی، چشم‌اندازی بلندمدت برای آینده ایران ترسیم می‌کند.
به گزارش کبنا، به مناسبت سالروز رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، در طول یک هفته گذشته، هفت یادداشت در این پایگاه خبری درباره منظومه فکری رهبر انقلاب منتشر کردیم. بخش هشتم که در ادامه می‌خوانید، بخش پایانی این سلسله‌یادداشت‌هاست.
۱۴ خرداد ۱۳۶۸ صرفاً یک روز در تقویم سیاسی ایران نبود. آن روز، لحظه گذار از سوگ به سامان بود. آن روز، لحظه‌ای بود که یک ملت در تجربه‌ هم‌زمان سوگواری و سرنوشت، در میانه‌ خلأ عمیق و بیم آینده، ناگزیر به بازسازی سامان سیاسی خویش شد. در آن روز، مردی که بنیان‌گذار نظام سیاسی نوینی در جهان اسلام بود، از جهان رفت، و با فقدان او، علاوه بر نظام سیاسی، ساختار روانی جامعه نیز در آستانه‌ بحران قرار گرفت. در چنین بزنگاهی، ملت‌ها نیازمند تصمیم‌هایی بزرگ و فراتر از عواطف و شعارها هستند. این تصمیم‌های بزرگ، ضرورت‌هایی هستند که از دل تجربه‌های زیسته‌ اجتماعی و حافظه‌ جمعی برمی‌خیزند. نظام جمهوری اسلامی، برخاسته از انقلاب ۱۳۵۷، تا آن زمان بر پایه‌ کاریزمای بی‌نظیر امام خمینی استوار بود. اما لحظه‌ پس از او، نخستین آزمون تاریخی برای تبدیل کاریزما به نهاد و عبور از رهبری فرّهی به رهبری ساختاری بود.
در این میان، پرسش حیاتی برای مجلس خبرگان و نخبگان حاکم، فقط این بود که چه کسی باید رهبری را به دست گیرد، بلکه این نیز بود که چگونه می‌توان بی‌درنگ از این شوک تاریخی عبور کرد و مشروعیت و انسجام را حفظ نمود؟ چگونه می‌توان رهبری را از دل یک ساختار نه‌چندان تثبیت‌شده برکشید و جامعه را در یک وضعیت اضطرار، بدون خشونت و آشوب، به آینده رهنمون کرد؟ انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای در این نقطه، یک انتخاب اجتماعی و تاریخی، مبتنی بر تشخیص نوعی توازن در میان اقتدار، مقبولیت، سوابق انقلابی، و ظرفیت‌های ارتباطی با طیف‌های مختلف جامعه بود. آنچه در آن لحظه رخ داد، آغاز رهبری در وضعیت پساکاریزماتیک بود. چنین تجربه‌ای که در کمتر نظام انقلابیِ معاصری، به چنین آرامی و عقلانیتی صورت پذیرفته است.
از این‌رو، برای فهم عمیق‌تر این لحظه‌ی تاریخی، باید آن را در چارچوب نظریه‌های گذار در جامعه‌شناسی سیاسی تحلیل کرد که در آن، موضوع اصلی، چگونگی انتقال قدرت بدون فروپاشی مشروعیت و انسجام اجتماعی است.
اما به رهبری رسیدن آیت‌الله خامنه‌ای چگونه رخ داد؟ انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری در روز ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، یکی از سرنوشت‌سازترین تصمیمات تاریخ معاصر ایران است. این انتخاب در متن مجموعه‌ای از دغدغه‌ها، ملاحظات، و ضرورت‌هایی شکل گرفت که بین واقع‌گرایی سیاسی، پایبندی به اصول فقهی، و درک جامعه‌شناختی از وضعیت پس از امام برقرار شده بود.

مجلس خبرگان رهبری که در آن زمان متشکل از برجسته‌ترین فقهای انقلابی و روحانیون مبارز بود، در جلسه‌ای فوق‌العاده به ریاست آیت‌الله مشکینی، به بحث درباره تعیین رهبر جدید پرداخت. در فضای صحن، دو بحث اصلی جریان داشت؛ یکی ضرورت رهبری فردی که توانایی هدایت نظام در فضای بین‌المللی و داخلی را داشته باشد، و دیگری مسئله انطباق با شرایط مندرج در قانون اساسی وقت، که رهبری را منوط به مرجعیت می‌دانست. اما در همان جلسه، شاهد یک نقطه عطف فقهی و تاریخی هستیم. آن‌هم بازخوانی نظریه‌ی ولایت فقیه از سوی آیت‌الله محمد یزدی، آیت‌الله خامنه‌ای، و سپس تأیید تلویحی امام خمینی بود مبنی بر اینکه رهبری می‌تواند از میان فقهایی باشد که دارای صلاحیت اجتهاد و تقوا هستند، نه لزوماً مرجع تقلید بالفعل. این بازخوانی، راه را برای انتخاب فردی گشود که در عین دارا بودن پایه‌های فقهی، از نظر سیاسی و انقلابی نیز مقبولیت عام داشت. در این میان، شواهد تاریخی از گفت‌وگوهای خصوصی امام و برخی یاران نزدیکش، گواهی می‌دهد که امام خمینی، آیت‌الله خامنه‌ای را دارای صلاحیت رهبری می‌دانست. خاطره‌ معروف آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از توصیه‌ امام، در جلسه خبرگان خوانده شد و فضا را به سمت اجماع سوق داد. بسیاری از فقها، ضمن تأکید بر فقدان زمان برای ورود به فرآیند پیچیده انتخابی دیگر، بر شخصیت چندبعدی آیت‌الله خامنه‌ای، یعنی تلفیق دانش حوزوی، تجربه‌ حکمرانی (ریاست‌جمهوری)، توانایی خطابه، و شناخت از جهان جدید، تأکید داشتند.
از نگاه جامعه‌شناسی سیاسی، چنین لحظاتی را می‌توان با عنوان لحظه‌ تأسیس دوباره، نامید که در آن، کنش سیاسی، نقش نهادینِ قواعد را از حالت انعطاف‌ناپذیر خارج می‌کند و شرایط بحرانی، امکان بازتعریف معیارها را فراهم می‌سازد. در واقع، انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای، بازتعریفی هوشمندانه از آن در لحظه‌ ضرورت بود، که در ادامه نیز تثبیت شد. ازاین‌رو، رهبری آیت‌الله خامنه‌ای برخلاف تصویر کلیشه‌ای برخی منتقدان، نتیجه‌ یک فرآیند پیچیده‌ تاریخی، فقهی و نهادی بود که در دل آن، هم نظریه عمل کرد، هم ضرورت، و هم عقلانیت.

نکته مهم این‌جاست که رهبری آیت‌الله خامنه‌ای را نمی‌توان صرفاً در چارچوب فقه یا سیاست فهم کرد؛ درک جایگاه او مستلزم نگاهی جامعه‌شناسانه به تحولات ساختاری و نسلی در ایران معاصر است. از این منظر، آیت‌الله خامنه‌ای علاوه بر نقش یک رهبر سیاسی، یک نقطه اتصال بین نسل‌های گوناگون در تاریخ انقلاب اسلامی است؛ که شامل نسل مبارزان دهه چهل و پنجاه تا جوانان دهه هشتاد و نود است. در دوران زعامت او، سه تحول مهم نسلی رخ داده که هرکدام اقتضائات خاص خود را داشته‌اند؛ نخستین تحول، گذار از نسل انقلابی به نسل بازساز است. دومین، ظهور نسل بحران‌شده در دهه هفتاد و هشتاد و در نهایت سومین تحول، ظهور نسل دیجیتال و شبکه‌ای در دهه نود و پس از آن است.
نقش آیت‌الله خامنه‌ای در مواجهه با این تحولات، صرفاً پدرسالارانه یا متمرکز بر کنترل نبوده است؛ بلکه در بسیاری موارد، او تلاش کرده با ایجاد پیوند گفتمانی با نسل‌ها، جایگاه رهبری را از مقام نظارت به سطح الهام‌بخشی و هدایت تمدنی ارتقا دهد. توجه او به ادبیات، شعر، کتاب، سینما، تولید دانش، عدالت، و حتی ورزش، از این منظر قابل تحلیل است. گویی در این‌جا رهبری همچون رابط فرهنگی با نسل جدید عمل کرده است.
از سوی دیگر، ویژگی شخصیتی آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر حکیم انقلاب اسلامی، یعنی ترکیب بین صلابت سیاسی و گفت‌وگوی عاطفی، سبب شده او از منظر روان‌شناسی اجتماعی، برای هر لایه‌هایی از جامعه معنای خاصی داشته باشد.
نکته‌ای که بسیاری از تحلیل‌های سطحی مغفول می‌گذارند، نسبت آیت‌الله خامنه‌ای با طبقه متوسط فرهنگی است. طبقه‌ای که اگرچه در برخی مقاطع در تعارض با دولت‌ها یا نهادهای رسمی قرار داشته، اما همچنان بخشی از سرمایه فرهنگی خود را از اقتدار گفتمانی رهبری می‌گیرد. رابطه او با نخبگان علمی، دانشگاهی و هنری، همواره پیچیده، چندلایه و البته متأثر از شرایط سیاسی بوده است. با این حال، او هیچ‌گاه از تولید معنا برای این طبقه عقب‌نشینی نکرده است.

از نظر جامعه‌شناسی دین نیز، آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان یک فقیه آشنا با مدرنیته، نوعی رهبری مؤمنان در عصر سکولار را نمایندگی می‌کند؛ یعنی تلاشی برای حفظ قوام امر دینی، در جهانی که مدام از فروپاشی معنا سخن می‌گوید. در این چارچوب، حضور فعال او در عرصه مفاهیمی چون تمدن نوین اسلامی، عدالت اجتماعی، و سبک زندگی اسلامی-ایرانی، کوششی برای بازسازی نظم معنوی در میانه آشوب جهانی است.
بدین‌ترتیب، اگر رهبری امام خمینی را بتوان رهبری کاریزماتیک در عصر انقلاب نامید، رهبری آیت‌الله خامنه‌ای را باید رهبری تلفیقی در عصر گذار و بازتعریف اجتماعی دانست؛ رهبر نسلی که نه در اوج انقلاب بلکه در میانه بحران‌ها و تکثرها به دنبال معنا، نظم و آینده است.
یکی دیگر از نکاتی که لازم است به آن پرداخته شود، نسبت آیت‌الله خامنه‌ای با بحران‌ها و چالش‌های جمهوری اسلامی است. روشن است که هر نظام سیاسی، فارغ از ماهیتش، ناگزیر با لحظات بحران روبه‌رو می‌شود. آنچه یک رهبری را در تاریخ ماندگار یا فراموش‌شدنی می‌سازد، نحوه مدیریت این لحظات گسست و التهاب است. آیت‌الله خامنه‌ای، در جایگاه رهبری نظام اسلامی، طی بیش از سه دهه با مجموعه‌ای از بحران‌های پیچیده روبه‌رو بوده که هر یک می‌توانست بنیان مشروعیت یا انسجام نظام را تهدید کند. از بحران رهبری در آغاز دهه ۷۰ و شکل‌گیری تعارضات جناحی، تا حوادث ۱۳۸۸ و شکاف اجتماعی ناشی از منازعه‌های انتخاباتی، از تحریم‌های گسترده و جنگ اقتصادی، تا حوادث دهه ۹۰ و نیز تحولات پیچیده منطقه‌ای نظیر داعش، افغانستان، سوریه و فروپاشی نظم سنتی عربی، همه این‌ها نیازمند نوعی رهبری بود که هم ثبات بدهد، هم افق ترسیم کند و هم جلوی انشقاق ساختاری را بگیرد.

نکته درخور توجه آن است که رهبری آیت‌الله خامنه‌ای در این بحران‌ها، بر نوعی عقلانیت ارزشی و دورنمای معنوی استوار بوده است. او در بحبوحه‌ حوادث، گرچه از اقتدار خود برای حفظ نظم استفاده کرد، اما همواره تلاش نمود روایت خود را در قالب تحلیل‌های گفتمانی، تاریخی و معرفتی به جامعه منتقل کند. برای نمونه، در سال ۱۳۸۸، رهبری به جای پاسخ امنیتی صرف، با سخنرانی‌های مکرر در قالب تبیین، کوشید نزاع را از خیابان به عرصه‌ معنا بازگرداند. او بین اعتراض و اغتشاش تفکیک کرد؛ مفهومی که بعداً در ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی نیز تثبیت شد. همچنین، در بزنگاه‌های جنگ نرم و فشار بین‌المللی، بارها بر ضرورت تولید نرم‌افزارهای فکری مقاومت و حفظ امید به آینده تأکید کرده است.
از منظر جامعه‌شناسی سیاسی، رهبری آیت‌الله خامنه‌ای را می‌توان گونه‌ای از اقتدار تبیینی و فرارسانه‌ای دانست؛ یعنی تلاش برای هدایت جامعه از طریق اقناع، گفت‌وگو با وجدان جمعی، و حضور فعال در عرصه بازنمایی‌ها (از خطبه نماز جمعه تا دیدار با دانشجویان و شاعران). این الگو، در برابر الگوهای سکولار صرفاً کارکردی یا نظامی از رهبری، یک تمایز بنیادین دارد؛ آن هم این است که رهبری باید هم عامل ثبات و هم حامل پیام باشد.
آنچه آیت‌الله خامنه‌ای طی این سال‌ها پیش برده، رهبری در بستر جامعه‌ای چندصدایی بوده است؛ تلاشی برای آن‌که معنای انقلاب و نظام، در میانه‌ بحران‌ها از درون تهی نشود.
اما باید گفت در طول این سال‌ها انتقاداتی از چندین سو به رهبری صورت گرفته که همگی از نقص‌ها و تقلیل‌گرایی‌هایی رنج می‌برند. این انتقادات را می‌توان در سه دسته روشنفکری، اپوزیسیون و حوزوی قرار داد. هر یک از این گروه‌ها با پیش‌فرض‌ها و دغدغه‌هایی متفاوت، به انتقاد از رهبری پرداخته‌اند. برخی از روشنفکران منتقد درون کشور، نقد خود را حول دو محور متمرکز کرده‌اند، یک) غلبه‌ وجه ولایت بر جمهوریت و دو) محدود شدن فضای عمومی و آزادی‌های فرهنگی و سیاسی. از نگاه آن‌ها، نقش رهبری در برخی مقاطع، موجب تقویت نهادهای انتصابی و تضعیف نهادهای انتخابی شده است.
اما باید توجه داشت که آیت‌الله خامنه‌ای، برخلاف تصور رایج، همواره مدافع مشارکت عمومی در ساخت قدرت بوده است. تأکید مکرر او بر اهمیت انتخابات در شرایطی که مشارکت پایین پیش‌بینی می‌شد نشان می‌دهد که حفظ جمهوریت برای او یک مصلحت ثانویه نبوده، بلکه بخشی از هویت نظام اسلامی است. همچنین نگاه او به فرهنگ و رسانه، هرچند در چارچوب ارزشی نظام تعریف می‌شود، اما دارای ابعادی گفت‌وگویی و تمدنی نیز هست؛ چنان‌که بارها از فیلم‌سازان، نویسندگان و منتقدان خواسته با قدرت به نقد ساختارها بپردازند، بی‌آن‌که مرزهای اصول را زیرپا بگذارند.
در میان جریان‌های اپوزیسیون، نوعی تقلیل‌گرایی فراگیر دیده می‌شود: گویی رهبری عامل همه مشکلات و حتی مانع توسعه است. این تحلیل‌ها، متکی بر گزاره‌های فاقد عمق تاریخی و زمینه اجتماعی‌اند؛ گویی هیچ‌گونه پیچیدگی یا تناقضی در جامعه ایرانی وجود ندارد. در برابر این نگاه، باید پرسید آیا بحران‌های اجتماعی و اقتصادی ایران، تنها ناشی از تصمیمات یک فرد بوده‌اند؟ آیا ساختارهای بروکراتیک، دولت‌های ناکارآمد، و تحریم‌های بین‌المللی هیچ نقشی نداشته‌اند؟ تقلیل همه تضادهای جامعه به اقتدار رهبری، یک روایت سیاسی و رسانه‌ای است که برای مصرف بیرونی طراحی شده است.

علاوه بر  این‌ها بخشی از منتقدان سنتی رهبری، به‌ویژه در حوزه علمیه، بر این باورند که آیت‌الله خامنه‌ای فاقد مرجعیت تقلید در آغاز رهبری‌اش بود. اما واقعیت آن است که این نقدها از همان ابتدا، در دل خود نظام نیز محل بحث و گفت‌وگو بوده‌اند. فرآیند انتخاب رهبری در سال ۱۳۶۸، نه تنها مبتنی بر ضرورت سیاسی بلکه متکی بر بازخوانی اجتهادی از نظریه ولایت فقیه بود. اجتهادی که با اصلاح قانون اساسی، رسمیت حقوقی و فقهی یافت. همچنین، آیت‌الله خامنه‌ای در سال‌های بعد، مرجعیت خود را نزد بخشی از مقلدان تثبیت کرد و در سطح جهان تشیع نیز جایگاه مهمی یافت. از منظر جامعه‌شناسی دین، نقدهای سنت‌گرایان نشان می‌دهد که گذار از مرجعیت سنتی به رهبری سیاسی دینی، همواره با اصطکاک همراه بوده است. اما مهم آن است که این گذار، در چارچوب اجتهاد شیعی و نهادهای درون‌ساختی جمهوری اسلامی انجام شد.
یکی از ابعاد کمتر تحلیل‌شده رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، وجه نظریه‌پردازانه و تمدنی اوست. در حالی که اغلب رهبران سیاسی صرفاً در مقام مدیریت بحران یا اعمال قدرت شناخته می‌شوند، آیت‌الله خامنه‌ای کوشیده از سطح مدیریت روزمره فراتر رفته و برای آینده جمهوری اسلامی، تصویری تمدنی ترسیم کند. این تصویر بر بنیاد یک گفتمان کلان ارزشی و ایدئولوژیک بنا شده است.
یکی از ستون‌های اصلی نظریه تمدنی آیت‌الله خامنه‌ای، عدالت است. برخلاف برداشت‌های صرفاً اقتصادی یا قضایی از عدالت، او همواره کوشیده عدالت را در پیوند با مفاهیم معنوی، اخلاقی، اجتماعی و تمدنی بازخوانی کند. در سخنرانی‌ها و دیدارهای مهم، عدالت‌خواهی را قلب تپنده انقلاب اسلامی معرفی کرده است. از نگاه او، انقلاب اسلامی بدون عدالت، دچار پوسته‌گرایی و استحاله از درون می‌شود. این هشدارها، حتی نسبت به عملکرد نهادهای نزدیک به حاکمیت نیز مطرح شده و از نشانه‌های تمایز او با مدل‌های کلاسیک اقتدارگرایانه است؛ چرا که در آن مدل‌ها، مشروعیت از وفاداری تغذیه می‌شود، نه از پاسخگویی.
با انتشار بیانیه گام دوم انقلاب در سال ۱۳۹۷، می‌توان گفت نظریه تمدنی آیت‌الله خامنه‌ای به‌صورت منسجم و نوشتاری عرضه شد. این بیانیه، متنی مانفیستی و گفتمانی است که شش محور اصلی (علم و پژوهش، معنویت و اخلاق، اقتصاد، عدالت و مبارزه با فساد، استقلال و آزادی، و عزت ملی و روابط خارجی) را به‌عنوان زیرساخت‌های تمدن‌سازی اسلامی معرفی می‌کند. در این متن، نگاه تمدنی رهبری در سه نکته برجسته می‌شود: یک) تمدن‌سازی به‌مثابه فرآیند درون‌زا و نسلی؛ برخلاف مدل‌های توسعه‌گرای کلاسیک که بر جذب تکنولوژی یا الگوبرداری از غرب تمرکز دارند، در این دیدگاه تمدن اسلامی باید از دل نوسازی درونی، اتکا به جوانان، و بازسازی رابطه ایمان و خرد شکل بگیرد. دو) پیوند هویت ملی و آرمان‌گرایی جهانی؛ بیانیه گام دوم تلاش می‌کند از دوگانه‌ی غلط «ایران‌گرایی / امت‌گرایی» عبور کند. در این متن، ایران نه تنها خانه انقلاب، بلکه سکوی پرتاب آن به سمت یک نظم جدید جهانی معرفی می‌شود. سه) نکته مهم در نظریه تمدنی آیت‌الله خامنه‌ای، مواجهه او با تمدن غربی است. برخلاف مواضع هیجانی یا ایدئولوژیک مرسوم، رهبری در چند سال اخیر بر زوال تمدنی غرب و آغاز مرحله‌ای از خلأ معنایی تأکید کرده است. از این منظر، تمدن غرب در حال تجربه بحران‌هایی است که از درون بنیان‌های سکولار، ماتریالیستی و لیبرال آن برخاسته‌اند. این تحلیل، به معنای نادیده‌گرفتن پیشرفت‌های علمی و تکنولوژیک غرب نیست، بلکه نوعی بازتعریف از جایگاه تاریخی تمدن اسلامی در لحظه تاریخی معاصر است.
به طور کلی آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر فرزانه انقلاب، به‌عنوان رهبر دوم انقلاب اسلامی ایران، چهره‌ای است که در تاریخ معاصر این کشور نقش و جایگاهی بسیار ویژه دارد؛ جایگاهی که نمی‌توان آن را صرفاً در قالب موفقیت‌ها یا شکست‌های فردی تحلیل کرد، بلکه باید در پهنه گسترده‌تر تاریخ، جامعه، و فرهنگ سیاسی ایران معاصر نگریست. او میراث‌دار نهضتی است که توانست نظم نوینی بر پایه دین، عدالت و استقلال بنا کند و در شرایطی پرتنش و متلاطم، ایران را در مسیر تداوم و تثبیت حفظ نماید.
آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی، در گذار نظام به مرحله جدیدی از تمدن‌سازی، از طریق گفتمان عدالت و معنویت، از طریق بازتعریف رابطه سنت و مدرنیته، و با چشم‌انداز روشن برای انتقال قدرت، نشان داده است که رهبری در جمهوری اسلامی نه تنها موقعیتی اجرایی، بلکه مسئولیتی تاریخی و تمدنی است.
تحلیل دقیق و بی‌طرفانه نشان می‌دهد که آیت الله خامنه‌ای به‌عنوان رهبر، نقش کلیدی در حفظ انسجام ملی، بازتولید مشروعیت سیاسی، و هدایت جامعه به سوی چشم‌انداز بلندمدت داشته است. به این ترتیب، هر ارزیابی تاریخی از او باید هم عمق دشواری‌های شرایط تاریخی را لحاظ کند و هم ظرفیت‌های نظری و عملی او را برای آینده‌ای متعادل‌تر، عادلانه‌تر و پایدارتر به رسمیت بشناسد. در نهایت، آیت الله خامنه‌ای یک شخصیت صرفاً سیاسی نیست، بلکه نمادی از یک فرآیند تاریخی و اجتماعی است که سرنوشت ایران معاصر را به‌طور مستقیم رقم زده است.
نام شما

آدرس ايميل شما

نقشه صنعت ایران؛ قطب صنعتی کدام استان است؟

نقشه صنعت ایران؛ قطب صنعتی کدام استان است؟

 بررسی آمارهای نیروی کار در زمستان ۱۴۰۳ نشان می‌دهد بیشترین سهم اشتغال در صنعت مربوط ...
اغوای بوئینگ؛ رد پای پول قطری در دیپلماسی آمریکایی

اغوای بوئینگ؛ رد پای پول قطری در دیپلماسی آمریکایی

طرح احتمالی قطر برای ارائه یک هواپیمای جت لوکس ۴۰۰ میلیون دلاری به ایالات متحده نشان ...
رمزگشایی واعظی از سکوت مخالفان FATF

رمزگشایی واعظی از سکوت مخالفان FATF

محمود واعظی گفت: به نظر می‌رسد نظام مصمم است تا برخی از نارسایی های گذشته از مسیر «اعتدال»،...
1