سیاست خارجی مطلوب آمریکا چیست؟
ترامپ؛ شخصیتی کوچک در مقطع زمانی بزرگ
1 فروردين 1404 ساعت 22:47
دونالد ترامپ سیاستگذاری خود را بر خلق یک میراث بزرگ متمرکز کرده است؛ اما رویکرد او در تحریف واقعیت بهویژه در حوزه اقتصادی، اعتماد و پیشبینیپذیری را تضعیف میکند. در سیاست خارجی، ترامپ تلاش دارد با نزدیک شدن به روسیه، تنشهای اوکراین را کاهش دهد، اما چنین رویکردی منجر به تضعیف اعتماد متحدان به ایالات متحده و تشدید رقابت تسلیحاتی جهانی خواهد شد.
دونالد ترامپ سیاستگذاری خود را بر خلق یک میراث بزرگ متمرکز کرده است؛ اما رویکرد او در تحریف واقعیت بهویژه در حوزه اقتصادی، اعتماد و پیشبینیپذیری را تضعیف میکند. در سیاست خارجی، ترامپ تلاش دارد با نزدیک شدن به روسیه، تنشهای اوکراین را کاهش دهد، اما چنین رویکردی منجر به تضعیف اعتماد متحدان به ایالات متحده و تشدید رقابت تسلیحاتی جهانی خواهد شد.
«توماس فریدمن» ستون نویس روزنامه نیویورک تایمز، برای دونالد ترامپ، آنچه بیش از هر چیز اهمیت دارد، بهجا گذاشتن میراثی است که بتواند به آن افتخار کند. او رفتاری را در پیش گرفته که گویی مأموریتش از سوی مردم ایجاد تغییرات بنیادی است؛ بدون آنکه لزوماً به نظرات و خواستههای روزمره آنها توجه زیادی داشته باشد. این رویکرد او را از تمرکز بر نظرسنجیهای لحظهای و ترجیحات کوتاهمدت رأیدهندگان دور میکند و به سوی آنچه خودش «تصویر کلان» مینامد، سوق میدهد.
ترامپ میخواهد بگوید: «من این اقتصاد را دوباره قدرتمند کردم، چین را به زانو درآوردم و کشورمان را از بند جهانیسازی آزاد ساختم.» تمامی اقداماتش حول محور ایجاد یک میراث پایدار میچرخند. به نظر میرسد او مسیر خود را فارغ از تمایلات کوتاهمدت مردم پیش میبرد؛ تمرکزی که به وضوح نشاندهنده اولویتهای او در ایجاد یک «اثر بزرگ» است.
وقتی حقایق اقتصادی فدای شعارهای انتخاباتی میشوند!
برای ترامپ، مسئله اصلی نه خواستههای رأیدهندگان، بلکه نحوه ثبت شدن در تاریخ است؛ آن هم بهعنوان کسی که آمریکا را در چشمان خودش بهبود بخشید. این دیدگاه، یکی از مشکلات اساسی سیاستگذاری اوست: نمیتوان اقتصاد را بر پایه تحریف واقعیت بنا کرد و در عین حال انتظار داشت که نتایج مثبت و پایدار به دست آورد. هنگامی که ترامپ و مشاورانش اصول ابتدایی اقتصاد را تغییر میدهند، این تنها سطحی از مشکل است.
برای نمونه، معرفی تعرفهها بهعنوان کاهش مالیات، مثالی از تلاش برای بازنمایی غیرواقعی سیاستهاست. این رفتار، نه فقط یک تناقض آشکار، بلکه اشتباهی بزرگ است. اقتصاد بر پایه اعتماد و پیشبینیپذیری شکل میگیرد. هنگامی که رهبران به طور مداوم از دادههای تحریفشده و نادرست استفاده میکنند، اعتماد مصرفکنندگان و کسبوکارها را تخریب میکنند و زمینه را برای شوکهای ناگهانی و بحرانهای پیشبینینشده فراهم میآورند. نتیجه این چنین سیاستگذاری، افزایش نوسانات و رکودهای مکرر خواهد بود؛ رکودهایی که پاسخی ناگزیر به رئیس جمهوری خواهد بود که بر پایه واقعیت عمل نمیکند.
بگذارید با «اسکات بسنت»، وزیر خزانهداری شروع کنیم. پیش از این، او مدیر صندوق سرمایهگذاری بود و اگر همچنان در این نقش فعالیت میکرد، به احتمال زیاد بازار را در مسیر نزولی هدایت میکرد؛ اما اکنون به نمادی از یک واقعیت بنیادین در دولت دوم ترامپ تبدیل شده است؛ مسئلهای که پیشتر هم به آن اشاره کردهایم.
در دولت نخست ترامپ، گروهی از واسطهها وجود داشتند که نقش تعدیلکننده نظرات و ایدهها را ایفا میکردند، اما در دولت دوم، این واسطهها جای خود را به تقویتکنندههایی دادهاند که نه تنها هیچگونه تعدیل یا فیلترگذاری نمیکنند، بلکه نظرات ترامپ را مستقیماً و بدون پالایش به سیاستهای خزانهداری یا سیاست خارجی تبدیل میکنند.
پوتین و شی جینپینگ دیگر نیازی به تبلیغات ضدآمریکایی ندارند؛ ترامپ کافی است!
چین و روسیه بهطور سنتی هزینههای سنگینی برای پخش اطلاعات نادرست و تضعیف وجهه آمریکا در سطح بینالمللی صرف میکردند، اما اکنون این روند تغییر کرده است: تنها کافی است سخنان دونالد ترامپ را بازتاب دهند. برای نمونه، وقتی ترامپ زلنسکی را «دیکتاتور» خطاب میکند، پوتین تنها باید همین کلام را تکرار کند تا پیام مورد نظرش به جهان منتقل شود.
مورد دوم این است که چین و روسیه هدف مشترکی را دنبال میکنند: تضعیف جایگاه جهانی آمریکا، محدود کردن نفوذ آن به مرزهای آمریکای شمالی و بیرون راندن نیروهای نظامی واشنگتن از اروپا و منطقه آسیا-اقیانوسیه. هر اقدامی که به این اهداف کمک کند، برای آنها سودمند است. این اتحاد، بیش از هر چیز، بر مبنای کاهش قدرت و نفوذ آمریکا در صحنه جهانی بنا شده است.
از نگاه چین، این راهبرد چندان به نظر منطقی نمیآید. بارها به مقامات چینی این مسأله گفته شده است: شما همواره از تسلط آمریکا بر قوانین نظم جهانی شکایت کرده و مدعی هستید که از این وضعیت خسته شدهاید؛ اما اجازه دهید یک سؤال ساده بپرسم: شما در جهانی که آمریکا پس از جنگ جهانی دوم نظم آن را تعیین کرده، چگونه عمل کردهاید؟ به نظر میرسد که بسیار موفق بودهاید. اگر واقعاً معتقدید که قوانین جایگزینی دارید که میتواند تجارت، بازرگانی و مالکیت معنوی را بهبود بخشد، این قوانین کجا هستند؟ حقیقت این است که چین تاکنون در هیچ نظم جهانی دیگری بهتر از آنچه که آمریکا بنا کرده، عمل نکرده است. از این منظر، به نظر میرسد که آنها در حال طی کردن مسیری نادرست هستند.
جنگی که نباید پایان یابد؛ راز اتحاد کابینه نتانیاهو در چیست؟
بارها گفتهام که ترامپ و نتانیاهو مثل دو برادر ناتنی هستند و شاید تنها جنبه مثبت این شباهت این باشد که خداوند از هرکدامشان فقط یک نسخه آفریده است. اما اگر بخواهیم شباهت واقعی نتانیاهو را در شرایط کنونی بررسی کنیم، او بیشتر شبیه ولادیمیر پوتین است. به نظر میرسد پوتین و نتانیاهو هر دو به این نتیجه رسیدهاند که «جنگ بیپایان» بهترین دوستشان است.
برای پوتین، این جنگ مفید است، زیرا به او امکان میدهد هرگونه مخالفت سیاسی را در داخل روسیه سرکوب کرده و اقتدار خود را بر کشور تحکیم کند. در مورد نتانیاهو نیز داستان مشابهی صادق است. نتانیاهو میداند که تا زمانی که جنگ در غزه ادامه داشته باشد، کسی از او درباره مسئولیتش در قبال فاجعهای که جان بسیاری از یهودیان را در حملهای غافلگیرانه گرفت، سوال نخواهد کرد. در واقع، ادامه جنگ چیزی است که کابینه او را متحد نگه میدارد و قدرتش را تضمین میکند.
آنچه امروز در واشنگتن میگذرد، به سختی بتوان آن را با هیچ دوره دیگری قابل مقایسه دانست: رئیسجمهوری در کاخ سفید حضور دارد که طوری عمل میکند گویی از هرگونه پاسخگویی مبراست و در آن سوی ماجرا نیز از حمایت حزبی برخوردار است که هم مجلس نمایندگان، هم سنا و تقریباً دیوان عالی را تحت کنترل خود دارد؛ حزبی که ظاهراً هیچ تمایلی برای به چالش کشیدن او بر سر مسائل حساس ندارد. علاوه بر این، این حزب تحت حمایت قدرتمندترین فرد دنیا نیز قرار دارد؛ شخصیتی که توان مالی برگزاری انتخابات مقدماتی پرهزینه را برای هر یک از اعضا دارد و میتواند از شبکههای اجتماعی برای شکل دادن به موجهای توییتری تهدیدآمیز استفاده کند.
سیاست خارجی مطلوب آمریکا چیست؟ از مهار پوتین تا مهندسی توافق عربستان و اسرائیل
یکی از مشکلات کلیدی دولت ترامپ این است که به نظر میرسد تمامی تصمیماتش بر مبنای تفکر سطح اول اتخاذ میشوند. تفکر سطح اول میگوید: «اگر میخواهم به جنگ اوکراین پایان دهم، باید به پوتین نزدیکتر شوم و از اوکراین فاصله بگیرم.» این تحلیل سادهای است که تنها ظاهر مسئله را در نظر میگیرد.
اما پرسش مهمتر این است: تفکر سطح دوم چیست؟ تفکر سطح دوم به این نکته توجه دارد که اگر ایالات متحده متحدان اروپایی سنتی خود را که طی ۸۰ سال گذشته به آنها پایبند بوده رها کند، چه پیامدی خواهد داشت. تصور کنید آمریکا برای نخستین بار کشوری را که برای آزادی خود میجنگد، به نفع کشوری که استبداد را ترویج میدهد، کنار بگذارد. نتیجه روشن است: ژاپن، کره جنوبی، لهستان و حتی عربستان سعودی خواهند گفت: «ضمانتهای امنیتی آمریکا دیگر قابل اعتماد نیست.» در نتیجه، این کشورها به این نتیجه خواهند رسید که تنها راه برای محافظت از خود، تلاش برای دستیابی به سلاحهای هستهای است.
حالا به تفکر سطح سوم میرسیم. اگر کل نظام منع گسترش سلاحهای هستهای (انپیتی) فروبپاشد و کشورهایی که تاکنون زیر چتر تضمینهای امنیتی ایالات متحده بودهاند، به سمت دستیابی به سلاحهای هستهای حرکت کنند، چه خواهد شد؟ در چنین شرایطی، جهان با بحران جدیدی مواجه میشود: رقابت تسلیحاتی جهانی که هیچ کنترلی بر آن وجود ندارد. در نتیجه، آمریکا و متحدانش به یک سپر دفاع موشکی پیشرفته نیاز خواهند داشت؛ یک سامانهای که بتواند از آنها در برابر تهدیدات فزاینده ناشی از تسلیحات هستهای محافظت کند.
اما هزینه چنین برنامهای چقدر خواهد بود؟ تخمینها نشان میدهد که توسعه و استقرار یک سامانه جامع دفاع موشکی ممکن است به بیش از یک تریلیون دلار برسد. بنابراین، اگر تنها در سطح اول فکر کنید ممکن است بهطور موقت احساس رضایت کنید؛ اما وقتی پیامدهای بلندمدت سطوح دوم و سوم را در نظر بگیرید، مشخص میشود که چنین تصمیماتی میتوانند اثرات مخرب و ویرانگری به دنبال داشته باشند.
آمریکا باید چه سیاست خارجی را در پیش بگیرد؟ برای یافتن پاسخی به این سؤال، باید به تاریخ ۶ اکتبر ۲۰۲۳ بازگردیم. در آن زمان، اوکراین در حال تلاش برای پیوستن به اتحادیه اروپا بود و اسرائیل نیز به دنبال تقویت روابط خود با عربستان سعودی، گامی که میتوانست به شکلگیری اتحادیهای میان اروپا و خاورمیانه منجر شود. اما تحقق این اهداف با موانعی جدی روبهرو شد: روسیه مانع پیشرفت اوکراین شد و ایران و حماس تلاشهای اسرائیل را ناکام گذاشتند.
بنابراین، سیاست خارجی ایالات متحده چه مسیری را باید دنبال کند؟ اول، لازم است که به نتانیاهو نشان دهیم سیاستهای کنونیاش با منافع آمریکا در تضاد است. منافع آمریکا در گرو دستیابی به توافقی میان عربستان و اسرائیل است؛ توافقی که بدون پیشرفت در مسئله فلسطین امکانپذیر نخواهد بود. نتانیاهو باید بفهمد که رویکرد فعلیاش به زیان اهداف آمریکاست.
دوم، آمریکا بایستی پیام روشنی به پوتین ارسال کند و بگوید: «اگر به دنبال پایان دادن به این جنگ هستی، این تو هستی که باید آن را متوقف کنی، زیرا خودت آغازگر آن بودهای.» آمریکا باید برای تقویت این موضع، حمایت خود از اوکراین را افزایش داده و اطمینان حاصل کند که اوکراین در این رویارویی، برتری قاطعی داشته باشد.
کد مطلب: 497409