تاریخ انتشار
پنجشنبه ۲۶ تير ۱۴۰۴ ساعت ۱۲:۰۹
کد مطلب : ۵۰۱۹۳۹
یادداشتی از صادق پناهینسب، عضو هیئتعلمی دانشگاه یاسوج؛
تحلیل جامعهشناختی خودکشی / یکی از ریشههای عمیق این بحران نبود گفتوگوی واقعی بین نسلهاست / اگر خانه نخست بیپاسخ بماند، خانه دوم نباید بیمسئولیت باشد / سیاستزدگی در بدنه آموزش و پرورش مانع ورود افراد توانمند و دغدغهمند شده / کسانی که میتوانند با نگاه حل مسئله وارد میدان شوند، جایگاهی ندارند / فقر فرهنگی و نبود گفتوگوی واقعی بین نسلها، بهویژه در خانوادهها، شکاف عمیقی ایجاد کرده
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛
دکتر صادق پناهی نسب - پدیده خودکشی، نه صرفاً یک تصمیم فردی، بلکه پدیدهای عمیقاً اجتماعی است که در بستر تعاملات فرد با ساختارهای فرهنگی و اجتماعی شکل میگیرد. خودکشی نتیجه کنشهای اجتماعی و محصول مستقیم بیثباتیهای فرهنگی، فشارهای روانی و نبود تعادل هویتی در ساختار جامعه است. زمانی که جامعه دچار بیهنجاری یا آنومی شده و فرد توان ایجاد تعادل میان خود و محیط بیرونی را از دست میدهد، دچار آشفتگی ذهنی و معرفتی میشود. در این حالت، افکار خودکشی به ذهن فرد راه پیدا میکند و ممکن است منجر به اقدام به خودکشی شود. بر پایه آمارهای سازمان بهداشت جهانی در سال 2023، بین 20 تا 50 میلیون نفر در سطح جهان سالانه اقدام به خودکشی میکنند، اما تنها حدود یک میلیون مورد به مرگ منتهی میشود. این بدان معناست که میزان اقدام به خودکشی 20 تا 40 برابر بیشتر از خودکشیهای موفق است. در سالهای اخیر، سن اقدام به خودکشی بهشدت کاهشیافته و این پدیده حتی در میان دانشآموزان مدارس راهنمایی و ابتدایی نیز مشاهده میشود. نسل جوان، بهویژه نسل زیر 30 سال، بیشترین قربانی این بحران هستند. ریشه این وضعیت را باید در ساختار اجتماعی چندلایه دانست. ما با جامعهای روبهرو هستیم که در آن سنت، مدرنیته و پستمدرنیسم همزمان در حال زیست هستند. نسل جدید در معرض سه گفتمان متضاد است؛ نگاه سنتی نسل پدربزرگها، دیدگاه نیمه مدرن نسل والدین و درعینحال فشارهای پستمدرن فضای مجازی و رسانهها. این تضادها زمینهساز سردرگمی، ناامیدی و بیمعنایی در زیست جوانان شده است. همچنین فشارهای پیوسته، تصویرهای ناپالوده و محتوای ناسازگار با واقعیتهای زندگی افراد در فضای مجازی، باعث تشدید تعارضات ذهنی و بیثباتی هویتی در نسل جوان شده است.
گسست نسلی و بحران گفتوگو؛ دلایل پنهان در پس افزایش خودکشی در نسل جوان
یکی از ریشههای عمیق این بحران (افزایش میزان اقدام به خودکشی در نسل جوان)، نبود گفتوگوی واقعی بین نسلهاست. ما در جامعه با تعارضات آشکاری میان نسلها روبهرو هستیم، ما بهجای گفتوگوی همدلانه و شناختمحور، اغلب تلاش میکنیم دیگری را تغییر دهیم یا به او تحکم کنیم. درحالیکه گفتوگو برای تغییر نیست، بلکه برای شناخت است. اما متأسفانه در فضای فعلی، گفتوگوها اغلب با نیت اجبار یا کنترل پیش میروند، نه برای درک متقابل. این امر بهجای حل مسئله، فاصلهها را بیشتر کرده است.
بر اساس دیدگاههای مارگارتمید، انسانشناس برجسته، جوامعی که در مسیر تاریخ خود با تحولات پیدرپی رسانهای و فناوریهای نوین مواجه میشوند، مستعد تولید شکافهای عمیق نسلیاند. این شکافها باعث گسست در انتقال ارزشها و تجربهها از نسلی به نسل دیگر میشود. در جامعه ما، این شکاف خود را میان نسلهای پیش از دهه 70 و نسل جدید، بهویژه متولدین دهه 80 و 90، بهشکل برجستهتری نشان میدهد. نسلی که امروز با عنوان نسل Z شناخته میشود، در بستری متفاوت جامعهپذیر شده است؛ نه از طریق خانواده یا مدرسه، بلکه عمدتاً در دل رسانهها و بهویژه فضای مجازی. ما چهار نهاد اصلی جامعهپذیری داریم؛ خانواده، مدرسه، گروه همسالان و رسانه. در گذشته، خانواده نقش نخست را ایفا میکرد. اما امروز، این نقش عمدتاً به رسانه و فضای مجازی واگذار شده. این جابهجایی تأثیر شگرفی بر شکلگیری هویت، ارزشها و نگرشهای نسل جدید گذاشته و موجب تعارضات عمیق بین نسلها شده است. ما با چند نسل متفاوت روبهرو هستیم که هر کدام در بستر رسانهای خاصی جامعهپذیر شدهاند و تفاوت در این تجربههای زیستی، خود منشأ تعارضات عمیق میان والدین و فرزندان است. این شکافهای زیستی باعث شده که گفتوگو بین نسلها مختل شود. ما دیگر فرزندان خود را نمیفهمیم و بهجای تلاش برای شناخت آنان، میخواهیم آنها را شبیه خود کنیم.
گفتوگو از منظر مارتین بوبر، نه ابزار تغییر بلکه راهی برای کشف دیگری است؛ اما خانوادههای امروز، گفتوگو را به جدل یا مناظرهای برای تحمیل ارزشهای خود تقلیل دادهاند. در چنین فضایی، فرزندان احساس طردشدگی و بیمعنایی میکنند. درصد قابلتوجهی از علل گرایش به خودکشی در جوانان به خانوادهها بازمیگردد. خانواده، بهجای اینکه محیطی امن برای پذیرش و شناخت تفاوتهای فرزندان باشد، به مکانی برای تحمیل، قضاوت و مقایسه بدل شده است. پیششرط گفتوگوی مؤثر، پذیرش تفاوت است، فرزند ما ممکن است سبک زندگی متفاوتی داشته باشد، زبان متفاوتی برای بیان احساسات خود انتخاب کند و ارزشهایی متفاوت از ما داشته باشد، ما باید این تفاوت را بپذیریم، نه اینکه آن را تهدید بدانیم. اگر نتوانیم بستر یک گفتوگوی واقعی را در خانوادهها ایجاد کنیم، با نسلی مواجه خواهیم شد که از نظر روانی منزوی، از نظر اجتماعی طردشده و از نظر هویتی در بحران است. چنین نسلی مستعد اقدام به خودکشی است، نه به دلیل ضعف شخصیتی، بلکه بهخاطر بیپناهی اجتماعی.
فقر فرهنگی یا فقر مالی؛ کدام عامل ریشهایتر است؟
نمیتوان فقر مالی را بیاثر دانست، اما بر این باورم که فقر فرهنگی، سهم پررنگتر و عمیقتری در این بحران دارد. نبود سواد کافی تربیتی در خانوادهها، فقدان آموزشهای ارتباطی، ناتوانی والدین در پذیرش تفاوتها، و ناآشنایی با ذائقه و زیست ذهنی نسل جدید، همه ذیل عنوان «فقر فرهنگی» قرار میگیرند. این فقر فرهنگی است که مانع از گفتوگو، تعامل سالم و پذیرش در خانواده میشود. هرچند نباید تأثیر فقر مالی را نادیده گرفت. برای مثال وقتی جوان امیدی به آینده ندارد، امکان اشتغال ندارد، از پسنیازهای اولیهاش برنمیآید، یا خود را با دوستانی مقایسه میکند که ماشین، گوشی و امکانات بهتری دارند، دچار احساس نابرابری، ناکامی و سرخوردگی میشود. ما مواردی را دیدهایم که فرد فقط بهخاطرنداشتن یک گوشی یا نرفتن به یک کلاس آموزشی، تصمیم به خودکشی گرفته است. اما فقر مالی یک بُعد از ماجراست و ریشههای عمیقتر، در فقر فرهنگی نهفته است، وقتی خانواده نمیداند چگونه با فرزندش صحبت کند، چگونه او را بشنود، چگونه ارزشگذاریهای او را درک کند، یا چگونه بدون تحقیر و تحمیل با او ارتباط بگیرد، این خود بهمراتب ویرانگرتر از نداشتن پول است. اگر فقر مالی میتواند فرد را از دستیابی به استانداردهای جامعه بازدارد، فقر فرهنگی کاری میکند که فرد حتی نتواند ناکامی خود را درک، تحلیل و تحمل کند. به همین دلیل، فقر فرهنگی در کنار فروپاشی گفتوگوهای بیننسلی، عامل اصلی و ریشهایتر خودکشی در جوانان امروز است.
نقش آموزشوپرورش؛ خانه دوم، مسئولیت نخست
در کنار این عوامل باید به نقش آموزشوپرورش اشاره کرد در واقع آموزشوپرورش باید مهمترین نهادی باشد که به کودکان و نوجوانان ما تابآوری، گفتوگو، مهارتهای زندگی، همبستگی، امید و سازگاری میآموزد. بیشترین ساعات عمر دانشآموزان پس از خانه، در مدرسه سپری میشود. اگر خانه نخست بیپاسخ بماند، خانه دوم نباید بیمسئولیت باشد. سیاستزدگی در بدنه آموزش، مانع ورود افراد توانمند و دغدغهمند شده. کسانی که میتوانند با نگاه حل مسئله وارد میدان شوند، جایگاهی ندارند. آموزش ما امروز خود به یک آسیب اجتماعی تبدیل شده است. از مدارس استان تا کل کشور، ما شاهد تبعیض، تحقیر و حتی خشونتهای روانی هستیم. چرا دانشآموزی که وارد مدرسه میشود، هنگام خروج خشن و بیانگیزه میشود؟ چون ارتباط درستی با او برقرار نشده است. نه همزیستی اجتماعی در مدرسه ترویج میشود، نه انسجام، نه امید. معلمی که ناامید است، چگونه میتواند به فرزند ما امید بدهد؟ معلمی که خود چشماندازی ندارد، چگونه چشمانداز خلق کند؟ فشارهای آموزشی، مقایسههای نا بهجا، تحمیل رشتههایی که دانشآموز توانایی یا علاقهای به آن ندارد، ریشه خودکشیهای کنکوری است. ما امروز با پدیدهای به نام خودکشی کنکوری مواجهیم. فشار خانواده، فشار مدرسه، تحقیرهای پیدرپی بهخاطر ناتوانی در قبولی پزشکی یا مهندسی، بدون شناخت استعداد و علاقه واقعی کودک.
خودکشی، تنوع علل دارد؛ تنوع راهحل هم میطلبد
ما با انواع مختلفی از این پدیده روبهرو هستیم؛ از خودکشیهایی ناشی از شکست عاطفی و کودکهمسری گرفته تا مواردی که ریشه در افسردگی مزمن یا نقصهای ساختاری نظام آموزشی دارند. این فشارهای تحمیلی، بدون شناخت تفاوتها، دانشآموز را به لبه پرتگاه میبرد. اگر ما بتوانیم بازنگری و بازاندیشی جدی در تعاملات آموزشوپرورش، در روشهای ارتباطی معلمان و در رأس آن، رویکرد مدیران آموزش ایجاد کنیم، میتوانیم جلوی بخشی از بحرانها را بگیریم. آموزش، بعد از خانواده، مهمترین عامل در پیشگیری از خودکشی است. در واقع نظام آموزشی میتواند کنترلکننده باشد؛ میتواند حامی روانی باشد؛ میتواند نجاتبخش باشد... اگر از نو طراحی شود.
در پایان باید گفت؛ بررسی دقیق و عمیق دیدگاههای جامعهشناسی نشان میدهد که بحران خودکشی در میان جوانان، فراتر از یک مسئله فردی یا خانوادگی است و به ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و نهادی جامعه مربوط میشود. فقر فرهنگی و نبود گفتوگوی واقعی بین نسلها، بهویژه در خانوادهها، شکاف عمیقی ایجاد کرده که موجب انزوای روانی و ناامیدی جوانان شده. در کنار این، ضعف عملکرد نهادهای اجتماعی و آموزشی و ناتوانی در ایجاد فضای مناسب برای تعامل و حمایت، بار روانی این بحران را تشدید میکند. همچنین، تأثیر منفی رسانهها و شبکههای اجتماعی که ارزشهای سطحی و مادی را برجسته میکنند، به افزایش فشارهای روانی جوانان دامن میزند.
برای مقابله با این پدیده نیازمند بازنگری اساسی در نظامهای خانواده، آموزشوپرورش و نهادهای اجتماعی هستیم؛ بازنگریای که گفتوگو، پذیرش تفاوتها و ایجاد فضای همدلانه و حمایتگرانه را محور قرار دهد. تنها در این صورت است که میتوان از بروز رفتارهای مخرب جلوگیری کرد و امید به زندگی و تابآوری روانی در نسلهای آینده را افزایش داد.
*هیئتعلمی گروه جامعهشناسی دانشگاه یاسوج
(1).jpg)
گسست نسلی و بحران گفتوگو؛ دلایل پنهان در پس افزایش خودکشی در نسل جوان
یکی از ریشههای عمیق این بحران (افزایش میزان اقدام به خودکشی در نسل جوان)، نبود گفتوگوی واقعی بین نسلهاست. ما در جامعه با تعارضات آشکاری میان نسلها روبهرو هستیم، ما بهجای گفتوگوی همدلانه و شناختمحور، اغلب تلاش میکنیم دیگری را تغییر دهیم یا به او تحکم کنیم. درحالیکه گفتوگو برای تغییر نیست، بلکه برای شناخت است. اما متأسفانه در فضای فعلی، گفتوگوها اغلب با نیت اجبار یا کنترل پیش میروند، نه برای درک متقابل. این امر بهجای حل مسئله، فاصلهها را بیشتر کرده است.
بر اساس دیدگاههای مارگارتمید، انسانشناس برجسته، جوامعی که در مسیر تاریخ خود با تحولات پیدرپی رسانهای و فناوریهای نوین مواجه میشوند، مستعد تولید شکافهای عمیق نسلیاند. این شکافها باعث گسست در انتقال ارزشها و تجربهها از نسلی به نسل دیگر میشود. در جامعه ما، این شکاف خود را میان نسلهای پیش از دهه 70 و نسل جدید، بهویژه متولدین دهه 80 و 90، بهشکل برجستهتری نشان میدهد. نسلی که امروز با عنوان نسل Z شناخته میشود، در بستری متفاوت جامعهپذیر شده است؛ نه از طریق خانواده یا مدرسه، بلکه عمدتاً در دل رسانهها و بهویژه فضای مجازی. ما چهار نهاد اصلی جامعهپذیری داریم؛ خانواده، مدرسه، گروه همسالان و رسانه. در گذشته، خانواده نقش نخست را ایفا میکرد. اما امروز، این نقش عمدتاً به رسانه و فضای مجازی واگذار شده. این جابهجایی تأثیر شگرفی بر شکلگیری هویت، ارزشها و نگرشهای نسل جدید گذاشته و موجب تعارضات عمیق بین نسلها شده است. ما با چند نسل متفاوت روبهرو هستیم که هر کدام در بستر رسانهای خاصی جامعهپذیر شدهاند و تفاوت در این تجربههای زیستی، خود منشأ تعارضات عمیق میان والدین و فرزندان است. این شکافهای زیستی باعث شده که گفتوگو بین نسلها مختل شود. ما دیگر فرزندان خود را نمیفهمیم و بهجای تلاش برای شناخت آنان، میخواهیم آنها را شبیه خود کنیم.
گفتوگو از منظر مارتین بوبر، نه ابزار تغییر بلکه راهی برای کشف دیگری است؛ اما خانوادههای امروز، گفتوگو را به جدل یا مناظرهای برای تحمیل ارزشهای خود تقلیل دادهاند. در چنین فضایی، فرزندان احساس طردشدگی و بیمعنایی میکنند. درصد قابلتوجهی از علل گرایش به خودکشی در جوانان به خانوادهها بازمیگردد. خانواده، بهجای اینکه محیطی امن برای پذیرش و شناخت تفاوتهای فرزندان باشد، به مکانی برای تحمیل، قضاوت و مقایسه بدل شده است. پیششرط گفتوگوی مؤثر، پذیرش تفاوت است، فرزند ما ممکن است سبک زندگی متفاوتی داشته باشد، زبان متفاوتی برای بیان احساسات خود انتخاب کند و ارزشهایی متفاوت از ما داشته باشد، ما باید این تفاوت را بپذیریم، نه اینکه آن را تهدید بدانیم. اگر نتوانیم بستر یک گفتوگوی واقعی را در خانوادهها ایجاد کنیم، با نسلی مواجه خواهیم شد که از نظر روانی منزوی، از نظر اجتماعی طردشده و از نظر هویتی در بحران است. چنین نسلی مستعد اقدام به خودکشی است، نه به دلیل ضعف شخصیتی، بلکه بهخاطر بیپناهی اجتماعی.
فقر فرهنگی یا فقر مالی؛ کدام عامل ریشهایتر است؟
نمیتوان فقر مالی را بیاثر دانست، اما بر این باورم که فقر فرهنگی، سهم پررنگتر و عمیقتری در این بحران دارد. نبود سواد کافی تربیتی در خانوادهها، فقدان آموزشهای ارتباطی، ناتوانی والدین در پذیرش تفاوتها، و ناآشنایی با ذائقه و زیست ذهنی نسل جدید، همه ذیل عنوان «فقر فرهنگی» قرار میگیرند. این فقر فرهنگی است که مانع از گفتوگو، تعامل سالم و پذیرش در خانواده میشود. هرچند نباید تأثیر فقر مالی را نادیده گرفت. برای مثال وقتی جوان امیدی به آینده ندارد، امکان اشتغال ندارد، از پسنیازهای اولیهاش برنمیآید، یا خود را با دوستانی مقایسه میکند که ماشین، گوشی و امکانات بهتری دارند، دچار احساس نابرابری، ناکامی و سرخوردگی میشود. ما مواردی را دیدهایم که فرد فقط بهخاطرنداشتن یک گوشی یا نرفتن به یک کلاس آموزشی، تصمیم به خودکشی گرفته است. اما فقر مالی یک بُعد از ماجراست و ریشههای عمیقتر، در فقر فرهنگی نهفته است، وقتی خانواده نمیداند چگونه با فرزندش صحبت کند، چگونه او را بشنود، چگونه ارزشگذاریهای او را درک کند، یا چگونه بدون تحقیر و تحمیل با او ارتباط بگیرد، این خود بهمراتب ویرانگرتر از نداشتن پول است. اگر فقر مالی میتواند فرد را از دستیابی به استانداردهای جامعه بازدارد، فقر فرهنگی کاری میکند که فرد حتی نتواند ناکامی خود را درک، تحلیل و تحمل کند. به همین دلیل، فقر فرهنگی در کنار فروپاشی گفتوگوهای بیننسلی، عامل اصلی و ریشهایتر خودکشی در جوانان امروز است.
نقش آموزشوپرورش؛ خانه دوم، مسئولیت نخست
در کنار این عوامل باید به نقش آموزشوپرورش اشاره کرد در واقع آموزشوپرورش باید مهمترین نهادی باشد که به کودکان و نوجوانان ما تابآوری، گفتوگو، مهارتهای زندگی، همبستگی، امید و سازگاری میآموزد. بیشترین ساعات عمر دانشآموزان پس از خانه، در مدرسه سپری میشود. اگر خانه نخست بیپاسخ بماند، خانه دوم نباید بیمسئولیت باشد. سیاستزدگی در بدنه آموزش، مانع ورود افراد توانمند و دغدغهمند شده. کسانی که میتوانند با نگاه حل مسئله وارد میدان شوند، جایگاهی ندارند. آموزش ما امروز خود به یک آسیب اجتماعی تبدیل شده است. از مدارس استان تا کل کشور، ما شاهد تبعیض، تحقیر و حتی خشونتهای روانی هستیم. چرا دانشآموزی که وارد مدرسه میشود، هنگام خروج خشن و بیانگیزه میشود؟ چون ارتباط درستی با او برقرار نشده است. نه همزیستی اجتماعی در مدرسه ترویج میشود، نه انسجام، نه امید. معلمی که ناامید است، چگونه میتواند به فرزند ما امید بدهد؟ معلمی که خود چشماندازی ندارد، چگونه چشمانداز خلق کند؟ فشارهای آموزشی، مقایسههای نا بهجا، تحمیل رشتههایی که دانشآموز توانایی یا علاقهای به آن ندارد، ریشه خودکشیهای کنکوری است. ما امروز با پدیدهای به نام خودکشی کنکوری مواجهیم. فشار خانواده، فشار مدرسه، تحقیرهای پیدرپی بهخاطر ناتوانی در قبولی پزشکی یا مهندسی، بدون شناخت استعداد و علاقه واقعی کودک.
خودکشی، تنوع علل دارد؛ تنوع راهحل هم میطلبد
ما با انواع مختلفی از این پدیده روبهرو هستیم؛ از خودکشیهایی ناشی از شکست عاطفی و کودکهمسری گرفته تا مواردی که ریشه در افسردگی مزمن یا نقصهای ساختاری نظام آموزشی دارند. این فشارهای تحمیلی، بدون شناخت تفاوتها، دانشآموز را به لبه پرتگاه میبرد. اگر ما بتوانیم بازنگری و بازاندیشی جدی در تعاملات آموزشوپرورش، در روشهای ارتباطی معلمان و در رأس آن، رویکرد مدیران آموزش ایجاد کنیم، میتوانیم جلوی بخشی از بحرانها را بگیریم. آموزش، بعد از خانواده، مهمترین عامل در پیشگیری از خودکشی است. در واقع نظام آموزشی میتواند کنترلکننده باشد؛ میتواند حامی روانی باشد؛ میتواند نجاتبخش باشد... اگر از نو طراحی شود.
در پایان باید گفت؛ بررسی دقیق و عمیق دیدگاههای جامعهشناسی نشان میدهد که بحران خودکشی در میان جوانان، فراتر از یک مسئله فردی یا خانوادگی است و به ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و نهادی جامعه مربوط میشود. فقر فرهنگی و نبود گفتوگوی واقعی بین نسلها، بهویژه در خانوادهها، شکاف عمیقی ایجاد کرده که موجب انزوای روانی و ناامیدی جوانان شده. در کنار این، ضعف عملکرد نهادهای اجتماعی و آموزشی و ناتوانی در ایجاد فضای مناسب برای تعامل و حمایت، بار روانی این بحران را تشدید میکند. همچنین، تأثیر منفی رسانهها و شبکههای اجتماعی که ارزشهای سطحی و مادی را برجسته میکنند، به افزایش فشارهای روانی جوانان دامن میزند.
برای مقابله با این پدیده نیازمند بازنگری اساسی در نظامهای خانواده، آموزشوپرورش و نهادهای اجتماعی هستیم؛ بازنگریای که گفتوگو، پذیرش تفاوتها و ایجاد فضای همدلانه و حمایتگرانه را محور قرار دهد. تنها در این صورت است که میتوان از بروز رفتارهای مخرب جلوگیری کرد و امید به زندگی و تابآوری روانی در نسلهای آینده را افزایش داد.
*هیئتعلمی گروه جامعهشناسی دانشگاه یاسوج